#تاوان_بی_گناهی_پارت_65



دلم میخواست با پرویی تمام زل بزنم تو صورت جذابشو بگم

_اخه چه فرقی به حال تو داره؟ من چه خوب باشم چه بد تو که حرفتو میزنی...

ولی خب از اونجایی که ایشون سرگرد بود نمیشد...

فردا حکم میداد برام قد تومار به جرم توهین به مامور دولت...

والا بخدا....

بیخیال افکار بی سرو ته شدم و جوابشو دادم:

_خوبم،سوالتونو بپرسید....

نفس عمیقی کشید و گفت:

_چرا توی این یک ماه سراغ ماشین پسرعموتون نرفتید...

خاک بر سرم...!!!!!! نکنه فکر کنه من مواد جاسازکردم تو ماشین راتین....

غلط کرد.....

مگه شهرهرته اصلا....

بااخم جواب دادم:

_چون دلیلی نداشت برم...

نمیدونستم که ماشین اونجاس دقیق نمیدونم ولی دویا سه هفته پیش نگهبان پارکینگ بهم زنگ زد و اطلاع داد منم خودم ماشین دارم به اون ماشین احتیاجی نبود...

جای بدی ام نبود تو پارکینگ شرکت جاش امن بود پس بلای سرش نمی اومد...

صحیحی زیرلب و گفت ادامه داد:

_این چند وقت پسر عموتون درامد مشکوکی نداشت.... مثلا مقدار پول زیادی داشته باشه.؟

_نمیدونم ، گفتم که خیلی وقت بود که من راتین مثلا قبل باهم دیگه نبودیم فقط درحد سلام علیک من این چیزا رو نمیدونم...

از جاش بلند شد به سمت میزش رفت پشیتش نشست و گفت:

_بله خانوم حق باشماست... بنده دیگه سوال ندارم فعلا؛ ولی تا اطلاع ثانویی در دسترس باشید، ممنون که امروز وقت گذاشتین...

از جام بلند شدم کیفم رو شونم مرتب کردم

با سرگرد خدافظی کردم و به سمت در رفتم...

لحظه اخر یع چیزی به ذهنم رسید که اگه نمیگفتم مطمئنم خوابم نمیبرد...

دستم رو دستگیره در بود..

برگشتم طرف سرگرد و گفتم:

_جناب سرگرد

سرشو اورد بالا و نگام کرد

_بله؟

نفس عمیقی کشیدم، گفتنش راحت نبود

_سر راتین چی میاد؟؟؟

_بستگی به حکم دادگاه داره... چون علاوه بر اون اتفاقی که برای اقای فرامرز پاکزاد افتاد 2کیلوگرم مواد مخدم اضافه شده

#part_170



بادهنمو قورت دادم بدون حرف اضافه ای از اتاقش زدم بیرون...

باحالی داغون از اگاهی زدم بیرون...

داشتم ماشینو روشن میکردم که موبایلم زنگ زد...

به صفحش نگاه کردم عکس ارسان روش خودنمایی میکرد....

نفسمو دادم بیرون ترجیح دادم جواب ندم...

گوشی رو سایلت کردم گذاشتم تو کیفم

چون واقعا توان حرف زدن نداشتم...

توحال خودم بودم و تو خیابونا میگشتم...

بی حس و حال توی خیابونو میگشتم...

با صدای شکمه بیچارم به خودمم اومدم

هوا رو به تاریک شدن بود سریع یه جارو پیدا کردم خبر مرگم حداقل یه چیزی کوفت کنم...

یه فست فودی پیدا کردم سریع رفتم اونجا

یکی نیست بگه اخه از کی تاحالا راتین برات مهم شده که تو بخاطرش اینجوری میکنی..

سرمو تکون دادم تااین افکار ازتو ذهنم بره بیرون...

رفتم سفارش دادم..

دست بردم تو کیفتم تا کارت عابر بانکمو در بیارم که دستم خورد به گوشیم...

با کرختی درش اوردم... باید به ارسان یه زنگ بزنم جوابشو ندادم حتما ناراحت شده...

گوشی رو دراورم به محض بازشدن صفحش حدود56تا میس کال داشتم همشم از ارسان با 10تا پیامک...

وای حالا چی بهش بگم...

سریع شمارشو گرفتم...

با اولین بوقی که خورد صدای داد که چه عرض کنم

عربدش پیچید توگوشی:

_کدوم گوری هستی تا این موقعه چرا اون لعنتیو جواب نمیدی هاااا؟؟؟نمیگی ادم نگران میشه....

نگران میشه اخرو چنان با داد گفت که پیش خودم گفتم هنجرش جر خورد

با صدایی که سعی میکردم لرزو ترس تو نباشه جواب دادم:

romangram.com | @romangram_com