#تاوان_بی_گناهی_پارت_61
_روز بخیر مادمازل
وبا پوزخند از ما دور شد.....
#part_159
بی توجه به اون مرد اشنا به سمت راتین برگشتم که متوجه شدم چشمامش به شدت طوفانیه اما سعی داره با لبخند مزحک روی لبش اونو طوفانو مخفی کنه
سعی کردم منم لبخند بزنم ولی امروز انقدر واسم اتفاقای عجیب افتاده بود که تبدیل به نیشخندی شد
_خوبی؟؟؟
نفس عمیقی کشید دستشو گذاشت پشت کمرم...
باین کارش من متوجه داغی بیش از حد دستاش شدم....
منوبه اتاقش هدایت کرد درو بست به سمت پنچرهای سراسری اتاقش رفت درشو باز کرد تند تند نفس عمیق میکشید...
اروم به سمتش قدم برداشتم...
_ارسان...؟؟
یه قدم دیگه برداشتم
_ارسان خوبی...؟؟
دیگه کاملا پشت سرش قرار گرفته بود...
قدمن تا روی سینش میرسید....
اروم دستمو گذاشتم روی بازوشو و به نرمی نوازشش کردم بازم گفتم:
_ارسان،گوشت با منه... حالت خوبه؟؟؟
برگشت طرفم...
یه لحظه از دیدنش شوکه شدم....
چشمام سرخ سرخ بود...
نبز شقیقش به تندی میزد
رگ گردنش و کنار شقیقش ورم کرده بود...
اب دهنمو قورت دادم با اخرین توانم گفتم:
_چرا اینجوری شدی؟؟؟
نفس حبس شدشو با شدت فرستاد بیرون و با صدای دورگه ای گفت:
_فکر نکنم امروز بتونیم باهم باشیم به راننده میگم برسونتت خونه بعدا همو میبینیم...
ناراحت شدم...
ولی چیزی نگفتم سعی کردم لبخندی بزنم که فکر کنم موافقم بود...
شرایط ارسان الان خوب نبود پس باید به حرفش گوش میدادم
اخرین تلاشمو برای موندن کنارش کردم...
_مطمئنی حالت خوبه، میخوای پیشت بمونم... اینجوری من همش نگرانتم خوب...
لبخندی به روم زد که خیلی خیلی محو بود
_نه کوچولو برای یکی از کارخونه ها یه مشکلی پیش اومده واسه همونه عصابم بهم ریختس باید برم درستش کنم
کیف دستی کوچیکم و توی دستم فشردم
_باشه ،پس من مزاحمت نمیشم خدافظ
به سمت در اتاق راه افتادم که بازوم از پشت کشیده شد...
قبلا از اینکه بفهمم چی به چیه، توی بغلش افتاده بودم...
این دومین باری بود که بغلم میکرد...
هنوز تو شوک بود که سرشو اورد کنارگوشم از روی شالم گوشمو بوسید و با لخن ارومی که اصلا به قیافش نمی خورد گفت: _ناراحت شدی ازم کوچول؟؟خواهش میکنم ناراحت نباش ازم من نمیخواستم این اتفاق بیفته دوست ندارم ناراحت ازاین در بری بیرون خانوم من....
#part_160
دهنم به شدت خشک شده بود...
به زور اب دهن نداشتمو قورت دادم دستمو گذاشتم روی سینه ستبرش و گفتم:
_ناراحت نشدم خیالت راحتــ....
قبل از اینکه حرفم تموم بشه منو بیشتر به خودش فشرد و گفت:
_یعنی من تورو نمیشناسم کوچولو من که میدونم از دستم به خاطر بدقولیم ناراحت شدی
موهای بیرون اومده از شالمو و بوسید ادامه داد:
_ولی قول میدم جبران کنم قول قول...
لبموو گزیدم وتا از لبخنده پت و پهنی که داشت روی لبم می اومد جلوگیری کنم....
دوباره سعی کردم از بغلش بیام بیرون که نذاشت....
اخرسرم انقدر ول خوردم صداش بلند شد...
_اه بسه دیگه دریا چقدر ول میخوری جات بده مگه..؟؟هان...؟؟
بازم لب بدبختمو گزیدم...
_ارسان مگه تو کارنداشتی خوب برو به کارت برش بزار منم برم دیگه....
سرشو اورد توی گردنم نفس عمیقی کشید که مور مور شدم...
حلقه دستشو دورم تنگ تر کردو گفت:
_چه کاری مهم تراز تو اخه..؟؟؟
دیگه قلبم نمیزد..
اگرم میزد دوتا درمیون میزد...
romangram.com | @romangram_com