#تاوان_بی_گناهی_پارت_56
#part_149
آه عمیقی کشید وشروع کرد
_اون روز بعداز رفتن شما اقا راتین اومد خونه، از من پرسید شما خونه اید که من گفتم نه...
عصبانی شد رفتن اتاق خودشون جوری در اتاقو بهم کوبید که منی که اشپزخونه بودم از صداش ترسیدم
اقا داشتن تو اتاقشون استراحت میکردن
که با شنیدن صدا از خواب پریدن اومدن توی آشپزخونه و گفتن
_چه خبر نجمه، این صدا محکم در از کجا بود؟؟
وقتی من بهشون گفتم "ماله اقا راتین"خیلی عصبی شد
سریع رفتن طبقهی بالا
یه بیست دقیقهای از رفتنشون گذشته بود که صدای داد اقا بلند شد
_پسر نفهم چه غلطی کردی؟ از کی تاحالا انقدر خودسر شدی این موضوع به تو چه ربطی داشت ها؟جواب منو بده...
من نمیشنیدم اقا راتین چی میگه چون صداشو اروم بود نمیخواستم فضولی کنم ولی داد بعدی آقا از قبلی بدتر بود
_تو غلط کردی...حالا واسه من رشوه میدی...برعلیه من و نوم بلند میشی
پس حرفای اون بدبخت راست بود هرچی میگفت راست میگفت...
ولی من احمق فکر کردم توی الاغ ادمی
باهات مثله ادم رفتار کردم
بعداز این صدای در اومد... صدا ها واضح تر شد
معلوم بود که اقا اومدن از اتاق بیرون
منم از آشپزخونه بیرون بودم دم پله ها ایستاده بودم
هر دوتاشون به شدت عصبی بودن
آقا داشت با نفس نفس می اومد سر پله ها که...اقا راتین گفت
_این حرفا معنیش چیه؟؟خوب کردم یه ننگو ازتون برداشتم اینه جوابه من من بخاطره خودتــــ......
اقا نذاشت حرفش تموم بشه سریع برگشت طرفش با عصاش ضربه ای به شونهی اقا راتین زد
_ببند دهنتون...از چشمم افتادی پسری وقیح توبه اجاز کی اینکارو کردی به اجازه ی کی همچی غلطی کردی.؟
این کارت واسه ننگ نیست ...
واسه اموال منه ...
فکر کردی نمیدونم چشم به مالو اموالم داری....؟؟
ولی میدونی چیه اگه یه جو معرفت غیرت ادم بودن داشتی...اموالم که هیچی من کل دنیا رو میریختم به پات ولی...
لیاقتشون نداری...
بعداز این حرفشون که صورتشونم به شدت قرمز شده بود....
اقا راتین که دیگه از چشماش خون میزد بیرون
اقا رو هل داد که اقا نتونست تعادلشو حفظ کنه چند قدم عقب عقب رفت
بعدشم که
هق هقش نذاشت ادمه بده
رفتم براش یه لیوان آب اوردم دادم دستش....
#part_150
تشکری زیر لب کرد
منم نشستم سرجام
نجمه همونطوری که میخورد گفت
_من چندین و چندساله دارم برای آقا کار میکنم میدونم تا کارد به استخونشون نرسه عصبی نمیشن، من مطمئنم اقا راتین کارخیلی بدی انجام داده که آقا اونجوری باهاشون برخورد کردن
نفسمو دادم بیرون...
دیگه مغزم قد نمیده..دیگه نمیدونم باید چی کارکنم؟خسته خیلی خسته
_نجمه خانوم شما برو یکم استراحت کن منم میرم یکمی بخوابم سرم خیلی درد میکنه درضمن ممنونم بخاطره اطالاعاتت
لبخندی به روم زد از پله ها بالا رفتم
دم اتاق راتین یکم مکث کردم
دستموگذاشت رو دستگیره....
فشارش دادم....
ولی در اخرین لحظه دستمو برداشتتمو به سمت اتاق خودم رفتم....
لباسامو در اوردم...
یه دوش نیم ساعت گرفتم...
بداز پوشیدن لباس بدون اینکه موهامو خشک کنم
یا به سرنوشت عجیب غریبم فکر کنم گرفتم خوابیدم...
****
#part_151
باصدای زنگ گوشیم که داشت خودکشی میکرد از خواب نازم بیدار شدم...
زمان و مکان ازدستم در رفته بود...
نگاهی به پنجره انداختم
romangram.com | @romangram_com