#تاوان_بی_گناهی_پارت_55

یکم باخودم فکر کردم بد فکریم نبود

#part_147

ازجام پاشدم

لبخندی به صورتش اومدکه تونسته راضیم کنه

لبخنده محوی زد

-قبوله؟؟

اروم زمزمه کردم

-اره قبوله

-بیاخودم برسونمت بعد برگردم بیمارستان

تشکرزیرلبی کردم

دنبالش راه افتادم از بیمارستان اومدیم بیرون

ماشینش تقریبا نزدیک بیمارستان بود

بعد از چند قدم رسیدیم

قفل مرکزی ماشینشو زد

درجلورو باز کردم

چشمامو بستم شروع کردم به فکر کردن

ارسان برای چی اینهمه داره به من لطف میکنه؟

من چجوری این لطفاشو جبران کنم

انقد مغزم گیج و خسته بود که حال فکر کردن به این مسائلو نداشتم

بعد از چند مین چشمام گرم شد

****

با صدای ارسان چشمامو باز کردم

_دریا پاشو رسیدیم

چشمامو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم دیدم جلوی عمارتیم....

برگشتم به طرف ارسان

_ممنون، تو نمیای تو، بیا یکم استراحت کن خسته ای....

لبخنده خسته ای زد و گفت

_نه عزیزم دیگه تو نمیام باید بیمارستان بمونم .....

باشه ای زیر لب گفتم ازش خدافظی کردم و پیاده شدم

سرمو از شیشه کردم تو گفتم

_ممنونم بابت همچی ارسان

لبخندی زدو سرشو تکون داد

اونم با تک بوقی ازمن جداشد...

کلید انداختم و درباز کردم...

این خونه، خونه ی ارواح بود الانم بدتر شد....

وارد عمارت شدم...

از اشپزخونه صدا می اومد

رفتم اونجا نجمه رو دیدم

دیشب خودم فرستادمش خونه یکم خستگیش در بره

_نجمه خانوم؟؟

بیچاره دومتری پرید هوا،دستشو گذاشت رو قلبشو برگشت طرف من

_وای خانوم ترسیدم چه بی سرو صدا اومدین

#part_148



لبخندی به صورت ترسیدش زدم

_ببخشید حواسم نبود، نمیخواستم بترسونمت میشه یه لیوان آبمیوه بهم بدی ممنون

_خداببخشه خانوم،چشم الان براتون میارم

_پس من میرم تو سالن

وارد سالن شدم همه جا تمیز بود موقعه رد شدن از کنار پلها بهش نگاه کردم تمیز بود

خوب انتظار داشتم مثله همین این فیلما یا حتی داستانا زمین خونی باشه دورشم با خط سفید جای یه ادمو کشیده باشن

اما مطمئنم نجمه همه جارو تمیز کرده

واقعا دستش درد نکنه.....

توهمین افکار بود که با صدای برخورد پیش دستی با میز به خودم اومدم

_بفرماید خانوم نوش جان...

لیوان برداشتم گفتم

_ممنون، نجمه خانوم میشه یه چند دقیقه بشنید من باهاتون کار دارم

اومد نشست روبه روم و گفت

_جانم خانوم اتفاقی افتاده..؟!

چشمامو بستم بعداز چند ثانیه بازش کردم و گفتم

_میدونم شاید برات سخت باشه ولی ممکنه از اون روز برام بگی چی شد که راتین پدرجونو هل داد

romangram.com | @romangram_com