#تاوان_بی_گناهی_پارت_54
به خودم اومدم اشکام پاک کردم
گان از تنم در اوردم انداختم سطل اشغال بیرون رفتم
پشت در ارسان داشت با یه مامور انتظامی حرف میزد
وقتی که ماموره منو دید به طرفم اومدو گفت
_سلام شماخانوم پاکزاد هستید؟؟؟
_بله خودمم...
_خانوم پاکزاد باید یه سری صحبت راجب راتین پاکزاد پسر عموتون باهم داشته باشیم
#part_145
تعجب کردم
تازه یادم افتاد جلوی درخونه به راتین دستبند زده بودند
باکمی تعجب وترس گفتم
-بله بفرمایید
-خانم پاکزاد اینجا که نمیشه جلو در ای سی یو لطفا تشریف بیارید سالن انتظار بیمارستان
و خودش به راه افتاد
منم پشتش بودم ارسانم داشت میومد
هی انگشتامو فشار میدادم
ازته دلم دعا میکردم اون چیزی که من فکر میکردم نباشه
بلخره بعد از 5مین که برای من اندازه پنج سال گذشت رسیدیم سالن انتظار بیمارستان
جونم به لبم رسید تا دوکلمه حرف بزنه
-خوب خانوم پاکزاد من چندتا سوال از شما دارم لطفا منظقی و جدی جواب سوالامو بدید
-بله حتما
-پسرعموی شما اقای راتین پاکزاد با پدربزرگتون مشکلی یاخصومتی از قبل نداشتند؟
کمی فکر کردم ،نه اتفاقا راتینو پدرجون خیلی باهم خوب بودن
دوباره استرس اومد سراغم یعنی راتین چیکار کرده که دارن ازمن این سوالارو میپرسن
بااسترس جواب دادم
-تاجایی که من درجریان هستم نه هیچ اتفاق بدی بینشون نیفتاده بود
حالا برای چی این سوالارو میپرسید مگه راتین چی کار کرده؟
-راستش یکی از کارکنان خونه ی شما گفتن که اقای پاکزاد و پدربزرگتون درباره مسائلی بحثشون شده بوده و ظاهرا اقای پاکزاد پدربزرگتونو به صورت غیرعمد هل داده
#part_146
حرفایی که شنیدمو باور نمیکردم
وای یعنی راتین برای چی همیچین کاری کرده
دستمو رو پیشونیم گذاشتم
حضم این حرفا برام سخت بود
اروم روی مبل سالن انتظار نشستم
سرمو تو دستام گرفتم
حضور کسیو پیشم حس کردم
نیم نگاهی انداختم
دیدم ارسان کنارم نشسته
اروم سمتم دولاشدو گفت
-دریا بااینکه نمیدونم داستان چی بوده ولی اروم باش ارامشتو حفظ کن ایشالا که اتفاقه بدی نیوفتاده
سعیکردم به حرفش گوش بدم
از جام بلند شدم به طرف ماموری که داشت با بی سیمش حرف میزد رفتم
منتظر موندم حرفش تموم شه
حرفش که تموم شد گفتم
-میتونم پسرعمومو ببینم؟
-نه خانم پاکزاد پسرعموتون الان داخل بازپرسی هستند ،بازپرسی که تموم شد باهاتون تماس میگیریم
ناامید به سمت مبلی که ارسان نشسته بود رفتم
نشستم
سرشو اورد کنار گوشمو گفت
نذاشتن ببینیش؟
ناامید گفتم
-نه گفتن الان تو بازپرسیه هروقت باز پرسی تموم شد بهم زنگ میزنن
باارامش گفت
-اشکال نداره،دریاجان میخوای برو خونه یکم استراحت کن
اروم گفتم
-نه نمیشه پدرجونم اینجا باشه من برم استراحت کنم
دستامو باارامش خاصی گرفتو گفت
-عزیزمن ،منکه نمیگم همونجا بمون که میگم برو اونجا یکم استراحت کن از ظهر ناهار نخوردی الانم که شبه حداقل برو شام بخور من اینجاهستم هروقت اتفاقی افتاد سریع بهت زنگ میزنم میگم
بعد تازه تومیتونی از مستخدمتون بپرسی چه اتفاقی داخل خونه افتاده
romangram.com | @romangram_com