#تاوان_بی_گناهی_پارت_50


منو رو برداشت مشغول نگاه کردن غذاها شد

اون شیشلیک سفارش داد و منم ترجیحا همنو سفارش دادم

مشغول خوردن غدامون بودیم که گوشیم زنگ خورد

اول فکر کردم سایه اس

ولی از خونه بود...





جواب دادم

_بله؟؟

صدای گریون نجمه تو گوشی پیچید

_دریا خانوم..دریا خانوم بیچاره شدیم بیا خونه بدبخت شدیم

شوکه از اینطوری حرف زدنش از سر میز یه ضرب بلند شدم و گفتم

_چی شده؟؟؟نجمه با توام میگم چی شده

_بدبخت شدیم خانوم فقط بیاد خونه فقط بیاید خونه خانوم

بعداز این حرف بدونه اینکه به من اجازی حرف زدن بده قطع کرد

ارسانم با تعجب داشت به واکنش من نگاه میکرد تند تند رو بهش گفتم

_ببخشید انگار یه اتفاقی افتاده تو خونه من باید برم معذرت میخوام بعدا میبینمت خدافظ

بیچاره فقط هاج واج داشت منو نگاه میکرد

اجازه حرف زدن بهش ندادم سریع از رستوران زدم بیرون...

دنبال تاکسی میگشتم که یه ماشین برام شروع کزد به بوق زدن

سرمو چرخوندم دیدم ارسانه

صداش اجازه فکر کردن بهم نداد

_بیا من میرسونمت سریع سوار شو

خیلی غیرعادی رفتم سوار ماشینش شدم

ارسان:خوب حالا بگو بیبنم چی شده اینجوری از رستوران زدی بیرون

با پریشونی گفتم

_خودمم نمیدونم...

اونم دیگه حرفی نزد فقط باسرعت به سمت ادرسی روند که من بهش دادم



ازش خواستم سر کوچه ماشینو نگه داره اونم همین کار کرد

وسط کوچه دقیقا جلوی در عمارت پر از ماشین پلیس و امبولانس این چیزا بود

سریع از ماشین آرسان پیادن شدم به سمت عمارت دویدم

رسیدم به عمارت چند نفر داشتم یه جسدی که روش ملافه سفید کشیده بودن میذاشتن توی امبولانس

نجمه توی سر خودش میزد شیون میکرد

همه همسایه ها جمع شده بودن جلوی در خونه....

ودر اخر چیزی رو دیدم که....

راتین درحالی که دستش یه دستبندزده شده بود با وندتا مامور اومد بیرون

سرش پایین بود

با بهت به طرفش رفتم و صداش زدم

_راتین...!!!!!!

با بی حالی سرشو بالا گرفت و نگاهم کرد

بعدسرشو انداخت پایین با مامورا هم راه شد

قلبم دیوانه وار میزد

رفتم سراغ نجمه وبا صدای تحلیل رفته ای گفتم

_نجمه چی شده؟؟؟چه اتفافی افتاده

با گریه و زاری گفت

_خانوم بدبخت شدیم بیچاره شدیم اقا خانوم....

با لرز بهش نگاهی کردم و گفتم

_بگو دیگه چه بلایی سرمون اومده

زل زد تو چشمام با چشمای سرخش نگام کرد و گف

_پدرجونتون خانوم تنهامون گذاشتن

_چی؟؟؟؟

همین یه جمله برای من کافی بود که به دنیای تاریکی روی بیارم

***

#part_137



اروم لای چشممو باز کردم به اطراف نگاه کردم...

چشمامو بستمو باز کردم...

دوباره به دردیوار نگاه کردم فهمیدن اینکه کجام سخت نبود...


romangram.com | @romangram_com