#تاوان_بی_گناهی_پارت_47

چیپس پفک پفیلا رو ریختم تو ظرف گذاشتم توسالن

صدای زنگ اومد باخودم گفتم این بچه چقد هوله چقد سریع اومد

درو باز کردم که یه جسم نسبتا سنگین پرید بغلم

باترس چشمامو باز کردم که سایه رو دیدم با یه عالمه پلاستیک چیپس پفک بستنی دستش بود جوری که شک کردم نکنه امشب بجز ما دوتا کسه دیگه ایم هست....

باسایه روی مبل روبه روی tvنشسته بودیم داشتیم عکس مینداختیم

عکسامون که تموم شد من رو مبل دراز کشیدم سایم سرشو گذاشت روی پایه من

یدفعه موهام کشیده شد جیغی زدم نگا کردم ببینم کدوم بیشوری بوده که سایه رو دیدم

سریع پاشدم افتادم دور خونه دنبالش

دیگه خسته شدم روی مبل نشستم که دیدم کش موهام داره باز میشه

سایه داشت موهامو باز میکرد دوباره جیغ زدم که گفت

+ جیغ نزن بابا الان مردم فکر میکنن چیکار داریم میکنیم ،میخوام موهاتو خرگوشی ببندم قشنگ میشی به نظرم

خنده ی بلندی سر دادم

بعد پنج مین کارش تموم شدایینه رو اورد روبه روم خیلییی قشنگ شده بودم

پریدم بوسش کردم

...........

همینجوری با سایه داشتیم باهم کلکل میکردیم سروکله هم میزدیم میخندیدیم

خیلی شبه خوبیه واقعا دلم نمیخواست تموم بشه بعد چند وقت سردرگمی واقعا به این شادی نیاز داشتم

سایه چندتا از کوسنای تواتاقمواورد که توش پـَر بود

زیپ کوسنارو باز کرد تمام پراشو ریخت رو سرم منم اونیکی کوسنو برداشتم پراشو ریختم تو سر سایه

خونه رو پر گرفته بود ،بااین حال بس نمیکردیم همینجوری داشتیم میزدیم توسرو کله هم که صدای در منو سمت در چرخوند

راتینو دیدم چندتا پلاستیک دستش بود انگار یکی دیگه هم پشتش وایساده بود

همینجوری میخ من شده بود که یکی هلش داد تو بعد صدای شخص ناشناس اومد

-برو تو دیگه داداش، نکنه عشق چندین چندسالتو رویت کردی

وقتی شخص ناشناسو دیدم چشمام گرد شد

برسام اینجا چیکار میکنه

مگه دوست راتینم هست

از فکر اینکه این دوتا ، مادوتارو درحال دیوونه بازی دیدن خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین

بالگدی که به پهلوم خورد سریع برگشتم

دیدم سایه صورتش سرخ شده

حالاتواون هاگیرواگیر خندم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم

سایه خودشو مرتب کرد گفت

-اهم چیزه...میگم دریا من میرم اتاقت منتظرتم

نمیدونستم واقعا چیکار کنم

نگاه خیره یکی روم سنگینی میکرد

سرمو برگردوندم

توچشمای طوسی راتین یه احساسی داشت موج میزد

احساسی که نمیتونستم درکش کنم

دلتنگی، خجالت،شرم زدگی،رگهای خنده وحتـــی....

سرمو برگردوندم سریع از رومبل پریدم رفتم تواتاقم

سایه روتخت نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود محکم سرشو میکوبند

نتونستم خندمو تحمل کنم

زدم زیر خنده

تکیه داده بودم به در میخندیدم

که محکم یه چیزی خورد توسرم ،

نگو سایه خانوم محکم دستمال کاغذی رو پرت کرده بود سمتم

پریدم روتخت بغلش کردمو گفتم

+بیخیال بقیه بابا خودمونو عشقهه

........

تصمیم گرفته بودیم باسایه سرووضعمونو درست کنیم بریم پایین

سریع موهامو باز کردم شونه زدم دم اسبی جمع کردم

لباس شلوارمو بایه چیز خیلی ساده عوض کردم

لباس سایه خوب بود موهاشم درست کرده بود

دروباز کردم با اقتدار رفتم سمت راه پله

حالا هرکی ندونه فکر میکنه ملکه الیزابتم

لبخندی به فکرم زدم باسایه اروم از پلها اومدیم پایین

برسام و راتین داشتن فیلم نگاه میکرد

خداروشکر همه چیز عادی بود

#راتین

درخونه رو که باز کردم مبهوت به چیزی که روبه روم بود موندم

باصدای برسام که میگفت

romangram.com | @romangram_com