#تاوان_بی_گناهی_پارت_48
+بروداداش مگه عشق چندینو چندسالتو دیدی از کنار در کنار رفتم
برسامم مثله من خشک شده بود
به دریا نگاه کردم
موهاشو دم خرگوشی بسته بود
شبیه دختر بچهاشده بود
با دیدنش دلم قنج رفت
دلم میخواست برم لپشو بکشم تامیتونم بغلش کنم فشارش بدم
اما حیف افکارم توهماتی بیش نبود
گونهاش از خجالت قرمز شده بود
اروم باخودم زمزمه کردم
+چیکار داری میکنی تو بازندگی من دختر
به خودم که اومدم دیدم همراه سایه دویدند رفتن اتاقش
خوراکی هایی که دستم بودو به سمت اشپزخونه بردم
یکی از صندلی هارو کشیدم نشستم باخودم گفتم
-چرا نمیزاری من بد باشم چرا نمیزاری تو دنیای تاریکی خودم دستو پا بزنم چرا هروقت به چشمات نگاه میکنم یچیزی توی دلم میفته بازندگی من داری چیکار میکنی توی لعنتی
پربغض خندیدم
اگه هویت اصلی منو بفهمه نگامم میکنه؟هه الان که هیچی نمیدونه بااجبار به صورتم نگاه میکنه وای از روزی که بفهمه......
سعی کردم به این چیزای مذخرف فکر نکنم
از اشپزخونه بیرون اومدم
برسام روبه روی tv نشسته بود داشت پفکو چیپس پفیلاهایی که خریده بودیمو میخورد
نشستم پیشش زدم روشونشو گفتم
- ای نامرد، تنها تنها؟
باضربم به خودش اومدو دستشو انداخت دور شونمو گفت
-بیا داداش هنو نصفه فیلم شروع نشده
......
بابرسام داشتیم tvنگاه میکردیم که صدای خنده های ریزکسی و صدای اروم قدم زدن اومد
مگه میشه من صاحب این خنده رو نشناسم
لبخند ارومی زدم
خیلی ریز پشتمو نگاه کردم که درلحضه اخر دیدم اروم رفتن به سمت اشپزخونه
با سایه از اشپز خونه اومدن بیرون دست دریا یه سینی بود با چهارتا ظرف کوچولو
اومد سینی گذاشت روی میز به محتوای ظرفا نگاه کردم....
ذرت مکزیکی.....
میدونستم دریا دوست نداره برام جای تعجب بود که چرا چهارتا ظرف اورده....
برسام که ماشالله گشنه خدا داد بود سریع یه ظرف برداشت و گفت:
_کور از خدا چی میخواد یه ظرف ذرت با پراز پنیر مگه نه سایه؟؟؟
سایه درحالی که یه مشت پاپکورن میذاشت دهنش گفت
_توکه همچی میخوری چه فرقی داره برات با پنره بی پنره ذرت باشه نباشه...مگه نه دریا؟؟؟
دریا بلند به حرف سایه خندید و با سر حرفشو تایید کرد
بلند شدم رفتم توی اشپزخونه بسته ای که بابرسام از بیرون گرفته بودم رو از توی وسایل ها پیدا کردم...
شروع کردم به درست کردنش میدونستم دریا دوست داره براهمین خریدمش
وقتی که کارم تموم شد تمام محتوای ظرفو خالی کردم توی ظرف و بردم تو حال
ظرف و گذاشتم روی پای دریا که صدای همه در اومد
سایه:که پس ما چی اقا راتین فقط چشمت دریا رو میبینه؟؟؟!!!!
برسام:دستت درد نکنه داداش ماام که عملا قاقیم
لبخندی به حرفاشون زدم و با سرم به دریا اشاره کردم که بخوره اونم بدون تعارف و خیلی ریلکش شروع کردن به خوردن...
همه غرق فیلم اکشنی بودیم که پخش میشد که صدای اروم دریا رو شنیدم
_از کجا میدونستی من ذرت خونگی دوست دارم....؟!!!!
زل زدم توچشمام خوشگلش با لبخند جواب دادم
_فهمیدنش زیاد سخت نبود.....
لبخنده کوچیکی به حرفم زد که همونم برای من یه دنیا بود
****
#دریا
از صبح که ازخواب بیدارشده بودم دلم شور میزد یه دلشوره خیلی بد داشتم
حال نداشتم از تختم بیام پایین دستامو زده بودم زیر سرم به سقف زل زده بودم
یادمه اخرین بار که همچی دلشوره داشتم....
اون اتفاق وحشناک برای مامان و بابا پیش اومد
سعی کردم افکار منفی رو از سرم بیرون کنم
romangram.com | @romangram_com