#تاوان_بی_گناهی_پارت_46


همینجوری منگ منو داشت نگاه میکرد باخودم گفتم الان میگه عجب دختره مشنگو خنگیه ها یادش نمیاد ماشین اورده داره سوار ماشین من میشه

لبخندی به افکارم زدم

الان باخودش میگه دختره دیونس پس سریع نیشمو جمع کردم

به قیافش نگاهی انداختم گفتم

-اهم اهم دیگه مزاحم نمیشم خیر پیش

پوزخنده ارومی زدخدافظی گفت و گازشو گرفت رفت....منم مبهوت کارش موندم

نمیدونم جدیدا چرا هرکی به ما میرسه تعادل روحی روانیشو از دست میده این از ارسان اون از راتین

خنده ای کردم به سمت ماشینم حرکت کردم.....

#part_126

در سالن رو باز کردم

سرکی به داخل کشیدم

حس کردم کسی داخل خونه نیست

داخل سالن شدم در خونه رو بستم

اول به اشپزخونه رفتم

نجمه خانومو دیدم

روی میزناهارخوری نشسته بود و شدیدا تو فکر بود،انگار که حضورمو حس کرد چون بلافاصله بلند شد و گفت

+سلام خانوم

سلام ارومی دادم و گفتم

-پدرجون و راتین کجان؟

+اقاراتین که بادوستاشون رفتند بیرون ، اقا بزرگم تا جایی که من میدونم خونه ی یکی از شریکاش دعوت هستند

سری تکون دادم ،اومدم از اشپزخونه بیام بیرون که گفت

+خانوم بااجازتون...یعنی البته اگه اجازه بدید من میخوام برم خونه ی یکی از فامیلای دورم که شهرستان هست ، به اقا بزرگ گفتم ایشون گفت به شما بگم اگه شما راضی هستید برم

سری تکون دادم گفتم

-از نظر من اشکالی نداره

لبخند خیلی عمیقی زد وگفت

+وای خانوم جان خیلی ممنون

از اشپز خونه بیرون اومدم مستقیم به سمت اتاقم رفتم

بعد از تعویض لباسام ،خسته روی تخت نشستم باخودم فکر کردم امشب که کسی نیست چی کار کنم که حوصلم سر نره

#part_127

خودمو روی تخت به صورت دراز کش ولو کردم

دستامو توهوا بی هدف تکون میدادم که یهو فکری به سرم رسید

اگه بتونم مامان بابای سایه رو راضی کنم امشب بیاد پیشم خیلی خوب میشه

سریع تلفن خونه رو برداشتم شمارشو گرفتم

بعد از چندتا بوق برداشت

-بله

صدای شنگولش به منم انرژی داد محکمو پر انرژی گفتم

-سلاااااام رفیق گلم

+سلاام بر دوست خلم

-سایه جونی

-چی میخوای باز؟

+میگم میشه امشب بیای پیشم اخه راتین با رفیقاش بیرون پدرجونم رفته خونه شریکش خدمتکارمونم رفته خونه فامیلش شهرستان

پر انرژی جواب داد

-بلهههه که میام، چرا نیام

لبخندی زدم

+مامانو بابات اجازه میدن

-مگه میتونن روی حرف گل دخترشون حرفی بزنن ،عشقممم مواظب خودت باش که تا ده مین دیه اونجام

منتظر جواب من نموند قطع کرد

واقعاحرف زدن باهاش بهم انرژی داد

سریع رفتم حاضر شم

یه لباس صورتیه یه طرفه برداشتم که استینای پایین ارنجش تنگ بود بالای ارنجش گشاد میشد یقیه لباس شل بود همچنین گشاد که یه طرفش روی شونم میفتاد و حالت اونو یه طرفه کرده بود از روی شکم تا روی سینم تنگ بود

یه شلوار چسبون ساده سفیدپام کردم

برق لب زدم با ریمل

صندلای سفیدمم پام کردم

خوب تموم شد

تعریف از خودم نباشه عالی شده بودم

موهامو دم اسبی بستم رفتم که سالنو مرتب کنم

از پلها پایین اومدم نجمه رو صدا کردم وقتی جوابی نشنیدم فهمیدم که رفته

سالن مرتب بود

به اشپزخونه رفتم چندتا تنقلات اماده کنم


romangram.com | @romangram_com