#تاوان_بی_گناهی_پارت_35

اه لعنتی...

از این ورم این دلشوره لعنتی

گندش بزنن

چشم چرخوندم که سایه رو بیبنم

سمت راست سالن ایستاده و با لباس ابی رنگی که تنش بود واقعا میدرخشید

کنارش چندتا پسر و دختر همسن و سال خودمون بودن

به سمتش رفتم...

سعی کردم با قورت دادن آب دهنم استرسو کم کنم

به هرحال دفعه اولم بود وارد جمعشون میشدم....

به سایه رسیده بود با صدایی ملایمی سلام دادم که دوباره همه نگاهای پسر ودختراهایی که کنارش ایستاده بودن به سمت من برگشت با استرس لبخندی زدم که سایه به طرفم اومدو با خوشحالی گفت: _وااای سلام عزیزم چقدر دیر کردی چقدر خوشگل شدی بیا معرفیت کنم با فامیلامون اشنا بشی

اصلا اجازه حرف زدن به من نداد شروع کرد به معرفی کردن تک تک دخترو پسرای کنارش

بیشترشون یا دختر عموش بودن یا پسر عموش فقط یکی پسر دایش بود عمم که نداشت

بعداز تموم شدن سلام علیک با برسام سایه روبه برسام گفت:

_برسام جان نمیخوای دوستتو به دریا معرفی کنی

با این حرف سایه نگاهم به کنار برسام افتاد که تاالان بهش دقت نکرده بودم

یه پسر قدبلند چهارشونه با یه هکیل ورزشکاری و یه کت شلوار مشکی خوش دوخت با کروات و مشکی و لباس سفید

نگاهمو بالاتر اوردم چشمام افتاد توی دوتا تیله ی قهوه ای....



نمیدونم چرا حس میکردم این نگاه برام آشنا بود..

خیره به چشماش بودم،لامصب اصلا نمیشد از اون چشمای خوشرنگش چشم برداشت...

نگاه خیرمو حس کردم نیم نگاهی بهم انداخت،پوزخند کمرنگی از نگاهم روی لباش نشست

نمیدونم چرا حس میکردم از این لحضه به‌بعد مسیر زندگیم عوض شده

شونه ای بالاانداختم

بیخیالی زیر لب گفتم

بادستی که جلوم گرفته شده بود نگاهمو بالا اوردم سعی کردم به افکار مزخرفم پروبال ندم

نگاهی به دستی که جلوم بود کردم

دستمو تو دستش گذاشتم و اون شخص که دوست برسام بود گفت

-آرسان هستم ازدیدن شما خوشبختم خانوم...؟؟

لبخندی بی اراده روی لبم نشست و گفتم

-دریا هستم منم خوشبختم

دستمو از دستش دراوردم و با سایه به سمتی دیگری حرکت کردیم

برام جالب بود من که تاحالا نسبت به پسری احساس نداشتم همه چیز این پسر برام متفاوت بود

شونه ای بالا انداختم

باضربه ای که سایه بهم زد سرمو بالا اوردم گفتم

-چیزی شده؟

+توفکری،چیزی شده؟

-نه بابا

بالبخند شیطونی که روی لبش بود گفت

-پسره خوبیه ها

اینه منگولا گفتم

-ها؟چی؟کی؟

باخنده گفت

-ارسان دیگه

بازم اینه خنگا گفتم

-ارسان کیه؟

ضربه ای به پیشونیش زد

-بیا هی به برسام گفتم دعوت نکنه، بیا خانوم با یه نگاه عاشق شد رفت

دیگه خنگیمو به اوج رسوندمو گفتم



-خانوم کیه؟



سایه محکم تکونم دادو گفت



-اه چقد خنگیا ،ارسان دیگه،دوست برسام همین پسر خوشگله همین که تورو با یه نگاه عاشق خودش کرده

جیغ فرا بنفشی کشیدمو گفتم

-سایه میکشمت

اونم فقط میخندید

سعی کردم از اشتباه درش بیارم درحالی که نمیدونستم واقعا نسبت به این پسر بی حسم یانه

اروم گفتم

-سایه اشتباه میکنی ،اصن به نظر من برسامم خوبهاااا،دوتاتونم که همو یه جور عاشقانه ای نگاه میکنید

romangram.com | @romangram_com