#تاوان_بی_گناهی_پارت_30
بعداز زدن این حرف با سرعت به سمت اتاقم رفتم
وارد حموم شدم باهمون لباسا نشستم زیر دوش
تنم خسته بود ازاین همه تنش
دلم ارامش میخواست
دلم یه اغوش واقعی مثله اغوش پدرمو میخواست...
دیگه گریه کردنم دست خودم نبود
خسته بودم
منم ادم بودم
این عمارت به این بزرگی مثله قفسه برام
انگار دیوارش دارن بهم نزدیک میشن
دلرن لهم میکنن
یاد یه جمله افتاد که تو دوران دبیرستان یه جایی خوندم...
اون زمان خیلی مسخره کردم این حمله رو ولی واقعا الان درک میکنم
"فقط یه دختر معنی گریه کردن تو حموم میفهمه"
واقعا الان میفهمم
الان که پراز خسته گی ام
ولی من چقدر ساده بودم که فکر میکردم ماجرا به همین سادگیه
بی خبراز اینکه این قصه سر دراز دارد
خیلی دراز
***
#part_90
بی حال از روی تخت بلندشدم این بدن دردو بی حالی ام ثمره همون گریه کردن زیر دوش بود....
یه هفتس تو رختوابم حسابی مریض شدم...
باهمون بی حالی و بدن دردم حوله حمومو برداشتم رفتم یه دوش اب گرم بگیرم بلکه یکم سر حال بیام
فردا قراره سایه بیا...
تنها چیزی که بهش فکر میکنم و خوشحال میشم همینه....
همیشه فکر میکردم پول میتونه دلیل خوشحالیم باشه اما حالا....
هه....
انقدر بدبخت و افسرده شدم که هیچی نمیتونه خوشحالم شده
اهی کشیدم بیخیالی گفتم
به سمت حموم رفتم تا یکم سر حال بیام....
****
سر میز صبحونه نشسته بودیم همه بودیم منظورم از همه خودم ، راتین و پدرجون
اون دوتا داشتن راجب شرکت و این چیزا حرف میزدن اما من تو عالم خودم غرق بودم...
یه جورایی از دست دوتاشون عصبی و دلخور بودم خیلی ام زیااااد....
تو افکار پریشون غرق بودم که با تکونای محکم شونم به خودم بودم
برگشتم به سمت اونی که وحشیانه شونمو تکون میداد با عصبانیت خیلی زیادی گفتم:
_هاااااا.؟؟؟چته ..؟!مریضی مگه این جوری تکونم میدی ؟؟!!!
قیافه متوجه راتین و پدرجون باعث شد بفهمم کجام چی گفتم
هرچند اصلا بابت این قضیه ناراحت نشدم
انقدر ذهنم پریشون بود که دلم میخواست تمام حرص و سردرگمی مو یه جا خالی کنم
هرجا......
#part_91
راتین:چته دریا پدرجون داشت صدات میکرد جواب ندادی منم هرچی صدات کردم جواب ندادی مجبورشدم شونتو تکون بدم...
باحاضر جوابی یه پوزخند گفتم
_تکون بدی؟!داشتی شونمو میشکستی میفهمی عایا؟!...
راتین اخماشو کشید توهم چیزی نگفت اما پدرحون با مهربونی روبه من گفت
_دریاجان راتین منظوری نداشت دخترم چرا عصبی میشی الکی اصلا من مقصرم عزیزم فقط میخواستم بدونم چرا صبحانه نمیخوری دخترم؟؟
من صبحانه نخوردم؟؟؟!!!!
نگاهی به ظرفم کردم دیدم بله هیچی از بشقابم کم شده
توهپروت بودن این مشکلاتم داره دیگه
لبخنده عصبی رو به پدرجون زدم و سعی کردم لحنمو اروم کنم
_ذهنم یکم درگیره واسه همینه....
چیز خاصی نیست پدرجون شما نگران نباش
بامهربونی که واقعا به دلم نشست گفت:
_مطمئنی؟؟؟!!واقعا چیز خاصی نیست؟؟؟
تحت تاثیر این مهربونی لبخنده ارومی زدم و گفتم
romangram.com | @romangram_com