#تاوان_بی_گناهی_پارت_29
تا حداقل یه نکته کوچیکی ازاین قضیه بی سرو ته بفهمم....
ولی اون لحظه انقدر خشک شده بودم به مغزم نمیرسید باید چی کار کنم؟!
****
اون روز با بدترین حالت ممکن تموم شد همش فکرم درگیر بود خسته شده بودم ازاین سردرگمی
توراه برگشت به خونه بودم که موبایلم زنگ خورد
بدون اینکه به شماره نگاه کنم خسته جواب دادم
_بله؟
صدایی از اون ور خط به زور میرسید با خرخر شنیدم که یکی اسممو صدا زد
یه باردیگه گفتم
_الو،بله بفرمایید؟
_الو دریاااا صدا میاااد
واااای خدای من سایه بود
واقعا بهش نیاز داشتم
_الو سایه خودتی، صدات خیلی بد میاد
_الو دریاااا صدا.....
_سایه صدات نمیاد بلندتر حرف بزن
_الان صدام خوبه؟؟
یکم کیفیتش صداش بهتر شده بود..
صداش بهتراز قبل میرسید
_الان بهتر شد...خوبی؟؟ کجاییی؟؟پس کی میای تو؟؟؟
#part_88
_اووووو امون بده بابا یه لحظه خوبم تو خوبی کارم جور شد تا هفته دیگه میام حتماااا
_راست میگی؟؟؟
_نه دارم دروغ میگم یه ذره حالتو بگیرم بخندم خو معلومه خره که راست میگم
یه جیغ بلند از خوشحالی کشیدم با صدای جیغ جیغویی گفتم
_وااااای خدایاااااااا عالیهههه این بهترین خبراین مدت بود که شنیدم عاشقتم سایههههههه!!!!!
_اول اینکه اون گوشی بی صاحابتو بگیر اون ور بعد عربده بزن دوم نمیدونستم انقدر عاشقمیااااا وگرنه زودتر بهت خبر میدادم واقعا نمیدونستم انقدر خطرخواه دارم خوشگلیه و هزاز دردسر.....
سایه داشت همینجوری برای خودش حرف میزد اما من واقعا خوشحال بودم
از ته دلم خوش حال بودم برا اینکه بعداز این همه مدت بهترین دوستم داره میاد و مهم تراز اون اینکه یه هم صحبت پیدا میکنم
حداقلش از این افکار دیوونه کننده یکم راحت میشم
باصدای سایه به خودم اومدم
_الوووو، دریااااا مردی ایشالله؟؟؟باید بیام حلواتو بخورم جواب بده دیگه ای بابااااااا
_ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد جانم چیزی میگفتی؟؟
_مارو بگو باکی اومدیم سیزده به در خانوم کلا تو هپورته بابا گفتم دارم میام ولی نگفتم تو خودتو بکش که از خوشیی
_خیلی خوب حالاااااا چیزی میخواستی بگی؟؟
_اها،اره میخواستم بگم که روزی که اومدم ایران فرودگاه میای دنبالم
_ارهههع خرههه چرا نمیام خیالت راحت
_مرسیییی ،خیلییی مرسی پس بهت زنگ میزنم باز روز با ساعت نشستن پروازمو میگم باشه
_باشه منتظرتم
_قربونت مواظب خودت باش فعلا
_توام جیگرههه فعلا
باخنده تلفن قطع کردم واقعا داشتن دوست نعمت بزرگی بود
مخصوصا دوستی که باهاش راحت باشیو بتونی حرفتو بزنی....
#part_89
درو با ریموت باز کردم وارد شد بعداز پارک کردن ماشینم به سمت عمارت راه افتادم
درباز کردم خونه ساکت بود
یکم ترسیدم(چقدرمن ترسوام)
_نجمه خانومممم نجمه خانومممم
نجمه بدو بدو از آشپزخونه اومد بیرون وگفت
_جانم خانوم چیزی شده؟؟؟
اخمامو کشیدم تو هم ازاون موقعه که فهمیدم یه جورایی جاسوس راتین دل خوشی ازش نداشتم باهاش سرد برخورد میکردم هرچند دست خودم نبود
_نه چیزی نشده دیدم خونه ساکت صدات زدم.. کسی نیست؟؟
_نه خانوم اقا راتین با دوستاشو رفتن بیرون اقابزرگم رفتن دیدن یکی از دوستای قدیمیشون
باشه ای زیر لب گفتم
داشتم از پله ها بالا میرفتم
که باشنیدن صداش متوقف شدم
_دریا جان دخترم ناهار نمیخوری برات گرم کنم
برگشتم بطرفش سرد ترین نگاهم بهش انداختم که خودشم فهمید
_خیر چیزی نمیخورم
romangram.com | @romangram_com