#تاوان_بی_گناهی_پارت_25
_عه پس عزیز دردونه ی من سوغاتی خرید
باید حرفش انگار سطل اب یخ روسرم خالی کردن کلمه عزیزدردونه هی توی مغزم تکرارمیشد
سعی کردم عادی باشم...
نگاهمو به راتین دوختم که خیلی عادی داشت مارو نگاه میکرد اما من دیدم
اون نفرت ته نگاشو دیدم...
دیدم پشت لرزید از نفرتی که تو عمق چشمای همبازی بچگیام بود....
سرمو برگردوندم که نبینم که منم نفرت نداشته باشم نبینم اونم چیزی رو که نباید میدیدم با صدای لرزونی رو به پدرجون گفتم
_بله سوغاتی گرفتم برای همه الانم اوردم تقدیمتون کنم
سوغاتیارو از کنارم برداشتم، جعبه کوچیک قهویی رنگ که توش ساعتی که برای پدرجون خریده بودم، بود، رو به طرفش گرفتم و گفتم: _بفرمایید این مال شماس هرچند که ناقابله...
پدرجون با خوشحالی جعبه کوچیکو از دستم گرفت و گفت:
_ممنونم، دخترم زحمت کشیدی احتیاجی نبود به این چیزا مدرک خودت برای من سوغاتیه گل دختر
لبخندی به این همه مهربونیش زدم گونشو بوسیدم و اروم گفتم:
_من هرچی دارم از شماس ممنونم ازتون اینم ناقابله
با لبخنده مهربونی دستی روی سرم کشید و پیشونیمو بوسید
رومو کردم سمت راتین که به ظاهر خونسرد بود اما من دیدم فک منقبض شدشو...
آهی از ته دلم کشیدم
چرا قبلا این رافتارو ازش نمیدیدم
بسته کادو شده رو به سمتش گرفتم و گفتم
_اینم برای تو پسر عمو دیگه اگه خوشت نیومد شرمنده
بالخنده که واقع نمیدونستم ساختگیه یا نه بسته رو ازم گرفت...
_نه این چه حرفیه من به سلیقه تو اعتماد دارم میدونم همیشه بهترینارو انتخاب میکنی
سعی کردم به حرفش بی توجه باشم لبخندی زدم خواهش میکنمی گفتم
سوغاتی نجمه خانومم برداشتم به سمت آشپزخونه رفتم....
روبه پدرجون رو راتینم گفتم
_من میرم کادویه نجمه خانوم و بدم..
منتظره حرفی از جانبشون نشدم و سریع اون محیط خقان آور ترک کردم به سمت آشپزخونه رفتم....
جلوی در آشپزخونه ایستادم و صداش زدم
_نجمه خانوم؟
بالبخند برگشت طرفم...
داشت داستاشو خشک میکرد
باحفظ همون لبخندش گفت:
_جانم عزیزم، چیزی میخوای دریا جان؟؟؟؟
وارد آشپزخونه شدم یه میز ناهار خوری اونجا بود یه صندلی گشتیدم بیرون نشستم
_میشه یه چند لحظه نجمه خانوم بشینید؟
اومد جلو یه صندلی کشید بیرون و نشست
_جانم دختر اتفاقی افتاده
_نه بابا چه اتفاقی فقط میخواستم
بسته کادو شدهرو جلوش گرفتم و ادامه دادم
_اینو بدم به شما ناقابله....
باتعجب و شگفتی به من نگاه کرد و گفت:
_ماله منه خانووم جان؟؟؟
اروم خندیدم و گفتم
_بله دیگه مگه ما یه نجمه خانوم بیشتر داریم تو این خونه
بالبخند بلند شد محکم بغلم کردو گفت
_حقا که دختر همون مردی ایشالله عاقبت بخیر بشی دخترم ممنونم ازت
_خواهش میکنم کاری نکردم که وظیفه بود
_نه عزیزم چه وظیفه ای همین که یاد من بودی برام کلی ارزش داره دستت درد نکنه
گوشه لبمو گاز گرفتم مردد بودم بیبن گفتن یا نگفتن
اخر سرم دلمو زدم به دریاو گفتم
_نجمه خانوم یه چیزی میخواستم ازتون بپرسم فقط راستشو بهم بگین
نجمه خانوم که هنوز اثار خوش حالی روی صورتش نمایان بود گفت
_چیزی شده دریا جان؟؟
_نه چیزی نشده فقط یه سوال دارم ازتون همین
_باشه عزیزم بپرس اگه بدونم حتما جواب میدم
دستامو تو هم قلاب کردم گذاشتم رو میز نجمه خانومم دیگه نشسته بود سر جای قبلیش
با صدای مردد پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com