#تاوان_بی_گناهی_پارت_24
_مثله اینکه شما خبر ندارین من زمانی که انگلیس بودم گواهی نامه بین المللی گرفتم عـاقا تا یه چند وقت دیگه سوارش میشم به کوری چشم تو
_کوری چشم من نه بابا زبون دراز شدی توله
_نخیر خیلی مودب و باوقار هستم انگ رو من نچسبون در ضمن توله ام خودتی
تا رسیدن به مقصد هی کل کل میکردیم باهم میدونستم راتین داره از قصد اینکارو میکنه که حواسم پرت بشه
***
با گلاب روی سنگشونم شستم حرف زدنم نمی اومد فقط زل زده بودم به سنگاشون و با حسرت نگاهشون میکردم راتین کمی دور تر از من ایستاده بود تا من راحت باشم
انقدر به سنگاشون زل زدم که غروب شد
#part_78
راتین اومد کنارم و فاتحه فرستادو گفت
_پاشو دریا غروب شده خوب نیست توی بهشت زهرا باشیم این موقعه
سری براش تکون دادم که بازم ازم فاصله گرفت و رفت سوار ماشین شد
دراخرفقط تونستم روبه چهار نفرشون بگم
_موفق شدم مهندس شدم همنجوری که همتون میخواستید برام دعا کنید
سنگاهشونو بوسیدم ازشون فاصله گرفتم به سمت ماشین راتین رفتم
بانشستنم سریع گازشو گرفت و رفت
***
همیشه وقتی از بهشت زهرا می اومدم سر درد میگرفتم رفتم توی اتاقم یکم استراحت کردم یه دوش مختصر و کوتاه گرفتم با سوغاتی رفتم بیرون...
داشتم از کنار اتاق راتین رد میشدم که باصدای بلند داشت با تلفن حرف میزد زیاد بلندم نبود ولی خوب درحدی بود که من که پشت درم کامل صداشو بشنوم
مثله این فضولا رفتم گوش ایستادم دم اتاقش به مکالمش گوش کردم
_خودم همه چیرو راست و ریس کردم پسره بی شرف فکره من میزارم ازاین همه مال و اموال یه قرون بهش برسه
_.....
_اره بابا خیالت راحت خودم میدونم چی کارش کنم دفعه بعد سرو کلش این طرفا پیداش بشه دیگه امون بهش نمیدم هرچند کصاااافت خیلی نفوذ داره
_.....
_اره بابا بعداز گرفتن جوابا این پیری رو تهدید کرد مهم نیست چی گفته، زر مفت زده بی پدر
_.....
_نه، پیری گفته نباید کسی بهش بگه نمیخواد عزیزدرودنش چیزی بفهمه از گند کاری پسرش
_.....
_من فعلا قصد ندارم چیزی بهش بگم چون گفتنش برای من سودی نداره
_....
_باشه باشه حواسم هست داداش حتما باشه خبر میدم بهت قربونت فعلا
#part_79
ضربان قلبم ازاین بیشتر نمیشد با چشما گشاد شده جلوی درش خشک بودم با صدای قدم هاش به خودم اومدم سریع چپیدم تو اتاق خودم
نسشتم پشت در....
ضربان قلبم افتضاح بالا بود
دستامو یخ یخ بود...
سرم داغ شده بوده...
راتین داشت با کی حرف میزد از کی حرف میزد...
منظورش از پیری کی بود ....
عزیزدرونه ی پیری کی بود...
نکنه..نکنه...
با فکری به سرم زد برای چند لحظه قلبم از حرکت ایستاد
نکنه منظورش از عزیز دردونه منه...
از پیری ام پدرجون....
واااای خدای من
دستمو با ناباوری گذاشته بود جلوی دهنم ولی ولی اخه چراا..؟؟!!!
راتین خودش دوست داشت بیاد اینجا
منظورش از جوابا چی بود؟؟؟
من چی رو نباید میفهمیدم....؟؟
سرم از این همه فکر سوال درد گرفته بود رفتم دستشویی یه مشت آب به صورتم زدم یکمم تو اتاق راه رفتم تا آرامشو به دست بیارم...
نباید بزارم راتین بفهمه من چیزی از حرفاش فهمیدم...!!!
خودشون نمیخوان من بفهمم پس خودمو میزنم به بیخیالی
با ارامش ساختی و لبخند مصنوعی رفتم پایین همه توی سالن نشسته بودن راتینم بود خیلی خونسرد داشت میوه میخورد انگارنه انگار توی اتاقش بایکی داشت حرف میزدو از نفرتش به ما میگفت...هرچند مطمئن نبود
اولین کسی که نظرش به من جلب شد پدرجون بود...صدام زد رفتم کنارش نشستم
روی سرمو بوسید کنارگوشم گفت:
_خوبی دخترم؟؟؟
سوغاتی هامو گذاشتم کنارم روی مبل و گفتم
_خوبم پدرجون اومدم سوغاتیاتونو بدم
romangram.com | @romangram_com