#تاوان_بی_گناهی_پارت_19
انقدر فکر کردم که یواش یواش چشمام گرم شد خوابم برد
****
#part_68
فردای اون روز اتفاق خاصی نیوفتاد فقط راتین و سایه باهم آشناشدن
واااای خدا چقدر اون روز خندیدم
خیلی جالب بود واقعا
نشسته بودیم با راتین و فیلم نگاه میکردیم که صدای در بلندشد
رفتم درباز کردم سایه مثله همیشه بدون تعارف اومد تو خونه بادیدن رایتن انگاربهش برق وصل کردی همینجورخشک شده داشت به راتین نگاه میکرد
راتینم پرسشی داشت یه سایه نگاه میکرد که سایه سریع به حرف اومد
_دریااااااااا خیلی بیشعوری یعنی تو با یکی رفیق میشی نباید به من بگی خجالت نمیکشی منو نباید اینو مترش کنم یه چقت قناصی نداشته باشه، حالا اینا هیچی خارجیه دیگه قیافش به ایرانیا نمیخوره ولی خودمونیم عجب جیگریه نچ نچ ببین ما مش رحیم بقال سر کوچمونم نمیتونیم تور کنیم اون موقعه این خانوم چه جیگری تور کرده کوفتت بشه ایشالله حالا اسمش چی هست؟؟؟
راتین با شنیدن این حرفا عملا قهقه میزد میخندید منم خندم گرفته بود سایه که خنده ی راتین دید گفت: _واچرا این اینجوریه مگه میفهمه من چی میگم که داره غش غش میخنده خنگ منگ نیست چه خوش خنده ام هست ناکس چه قشنگم میخ....
دیگه نذاشتم بیشتر ازاین خراب بکنه همنیجوری خندم گرفته بود شروع کردم به معرفی شون بهم
_راتین این همون دوستم سایه اس که در بارش بهت گفتم سایه جان اینم راتین پسرعموی بنده یه چیزای بهت راجبش گفته بودم یادته
بیچاره سایه وا رفت صورتش کش اومد اینجاست که میگن لعنت به دهانی که بی موقعه باز شود
ولی خودشو نباخت اول زیر لب یه چندتا فحش ابدار نثارم کرد درآخرم گفت که بعدا به خدمتم میرسه رفت سمت راتین شروع کردن باهم دیگه حرف زدن در عرض نیم ساعت باهم حسابی جور شدن
با صدای راتین به خودم اومدم برگشتم نگاش کردم تازه از حموم اومده بود یه ست گرم کن مشکی طوسی تنش بود داشت با یه حوله ی کوچیک موهاشو خشک میکرد
_داری به چی فکر میکنی کنار پنجره با قهوه
_به هیچی حوصلم سررفته بود کالج رفتنم که فقط خستگی داره برام دلم بیرون میخواد
لبخندی زد اومد نشست رو مبل گفت
_میدونی هوا چقدر سرده بازم دلت بیرون میخواد؟؟؟
مثله بچه ها سرمو تکون دادم که باعث خندش شد
_اگه بری برام یه قهوی بریزی بیاری قول میدم ببرمت بیرون سورپرایز که یادت نرفته
چشمامو ریز کردم و گفتم
_الان داری باج میگی در ازای اون سورپرایزت هومم؟؟؟؟
بازم خندید مثله بچه ها گردنشو کج کرد و گفت
_نه بخدا فقط دلم قهوه خواست یه دفعه
_باشه چون من خیلی دل رحمم برات قهوه میارم ولی بعدش باید بریم بیروناااااا
با خنده باشه ای گفت رفتم براش قهوه اوردم
بعداز تموم شدن قهوه اش گفت که برم حاظر شم از اونجایی که هواسردبود
یه لباس استین سه ربی مشکی سفید تنم کردم با یه گردنبد بلند سفید روش یه شلوار جذب مشکی ام پام کردم یکم آرایش کم پالتوی مشکی کوتاهمم تنم کردم به همراه یه بافت به صورت کج روی سرم و بوت های بلند مشکی
از اتاق اومدم بیرون راتین حاظر بود یه کت اسپرت سورمه ای و پیرهن سفید و شلوار سورمع و یه پالتوی کوتاه مردونه مشکی
هردو با دیدن هم لبخند زدیم بعداز خاموش کردن چراغا به سمت بیرون راه افتادم وقای وارد کوچه شدیم خواستم به سمت اخر خیابون برم که راتین دستمو کشیدمنوبه یه سمت دیگه کشید جلوی یه ماشین ایستاد با تعجب نگاش کردمو گفتم
_راتین داری چی کارمیکنی بیا بریم دیگه ماشین گیرمون نمیادا
در کامل تعجب من دزگیر ماشین مدل بالای روبه رومونو زد با یه چشمک گفت
_اینم یکی از سورپرایز های امشب دیگه
باهمون بهت و تعجب با خنگی پرسیدم
_خریدی؟؟؟؟؟؟؟
خندید با چشمک گفت
_نه بابا دیگه اونقدارم عزیز نیستی رنت کردم
پرویی نثارش کردم و اونم سریع روشن کردمو و با سرعت به سمت همون جای نامعلوم روند
****
#part_69
با تعجب و شگفتی داشتم به اطراف نگاه میکردم وقت خوب همه جارو دید زدم نگاهم خورد به راتین که داشت منو با لبخند برنداز میکرد
لبخندشو جواب دادم وگفتم:
_ممنون و واقعا خیلی سورپرایز شدم اگه میدونستم میخوای منو بیاری اینجا زودتر برات قهوه میریختم
با صدای بلند به حرف من خندید لبخندی به روش زدمو بازم نگاهمو مشغول دیدن رستوران که توش نشسته بودم کردم
یه رستوران خیلی کوچیک البته فانتزی که از سقفش یه عالمه شاخه های گل باگلهای متفاوت و رنگارنگ آویزون شده بود و عطر خوشش کل هوارو پر کرده بود...
گوشه ی کناری رستورانم یه دریاچه مصنوعی کوچیک درست کردن بودن که توش پر بود از ماهی های ناز و رنگارنگ
راتین به گارسون اشاره کرد منو و برامون اورد، من سالاد میگو سفارش دادم راتینم به طبع از من همون سفارش داد
منتظره غداهامون بودیم که راتین گفت:
_دریا، با اجازت امشب دوستتم دعوت کردم برای شام با ما باشه چون میدونم اونم مثله تو تنهاست
لبخنده معنا داری به روش زدم و گفتم
_عه که دعوتش کردی چه عالی کار خوبی کردی اونم حوصله تو خونه سر میره میاد اینجا روحیش عوض میشه
متوجه لحن معنادارم شد اخمی کرد وگفت
_منظورت ازاین لحن حرف زدن چیه دقیقا؟؟؟
_هیچی بابا اخماتو باز کن داشتم شوخی میکردم باهات بی جنبه
اخماشو باز کرد یه لبخند زد و منم جوابشو دادم ولی دیدم زل زده به منو قصد برداشتن نگاهشو از روی من نداره دیگه داشتم معذب میشدم که سایهرو دیدم داره از دور میاد،خداروشکر حداقل از زیر نگاه سنگین راتین در میام والا بخدا...
کلی راتین سربه سر سایه میذاشت مسخرش میکرد اذیتش میکرد قربونش برم سایه ام کم نمیذاشت جوابشو میداد منم این وسط فقط میخندیدم
romangram.com | @romangram_com