#تاوان_بی_گناهی_پارت_18


همنجوری که من تو بغلش بودم شونه هاش شروع کرد به لرزیدن بازومم خیلی ناگهانی خیس شد وا !!!!!

یعنی داره گریه میکنه؟؟؟

دستمو گذاشتم روی بازوهاش یکم خودمو ازش دور کردمو ولی سرش پایین بود

با صدای آرومی گفتم

_گریه میکنی؟! خیلی خوب حالا گریه نکن کوچولو قول میدم برات ازاون هواپیما ها که دوس داشتی بخرم....

دیدم لرزشونه هاش بیشتر شد

ای خداااااا!! اخه براچی داره گریه میکنه

حس درونم میگفت شاید دلش تنگ شده بود

"یه خفه" به حس درونم گفتم این بشر بیخیال تراز این حرفاست که بخدا بخاطره دلتنگی گریه کنه....

مجبوری دستمو گذاشتم زیر چونش به زور سرش اوردم بالا ...

با دیدن صورتش انگار تمام خون بدنم به صورتم حجم اورد....

کصااااااافت....

بیشعور....

گوریل انگوری میبینی تروخدا منو چه جوری منو دست انداخت

دلم میخواست از حرص و عصبانیت سرش هوار بزنم

اخرسرم تحمل نکردم صدامو انداختم پس کلام هوار زدم

_عوضیییی،بیشعوررررررر، منو دست میندازی ارههههه؟؟؟؟

این دفعه دیگه خودشو نگه نداشت با صدای بالا قاه قاه میخندید اشکاشم بخاطره شدت خندش همینجوری می اومد پایین...

با دیدن چهره برزخی من سعی کرد خندشو بخوره تا حدودی ام موفق شد همینجوری که اشکاشو پاک میکرد گفت: _به من چه خوب تو زیادی وقتی حرص میخوری با نمک میشی

باحرص گفتم:

_که با نمک میشم دیگه اون از چند دقیقه قبلت منو تا مرض سکته بردی اینم از الان که داری منو دست میندازی

خندش دیگه تموم شده بود با لبخند گفت:

_دستت ننداختم کوچولو تو وقتی حرص میخوری بانمک میشی لپات گل میندازه مثله این دخترهای که تو دهات هستن لپاشون گلیه...

_به من میگی داهاتیییی؟؟؟؟

#part_66



دوباره غش غش خندید یه لحظه به خودم اودم دیدم هنوز جلوی اتاق خواب هستیم بیخیال این بحثا و حرص خوردن الکی شدم راه افتاد سمت هال از همونجا روبه راتین گفتم

_چیزی میخوری برات بیارم...

صداشو از نزدیک شنیدم که گفت

_نه توی هواپیما یه چیزی خوردم

تا گفت هواپیما یاد اومدن بی خبرش افتادم اخه چی جوری انقدر بی خبر چرا پدرجون چیزی به من نگفت اصلا کی کلید خونه رو بهش داده....

همین فکرا باعث شد سریع به سمتش برگردم یه کم از من عقب تر بود نشستم روی مبل روبه راتین تند تند گفتم: _توچرا میخواستی بیای زودتر نگفتی هااااا؟؟؟ اصلا تو هیچی چرا پدرجون بهم نگفت؟؟چرا نصف شب بلند شدی اومدی منو زهرترک کردی؟؟اصلا بگو بیبینم کلید خونه رو کی به تو داده که بیای منو قبض روح کنی!؟؟

بالبخند روی لبش گفت:

_ اول اینکه یه نفس بگیر بعدم میخواستم بیام مچتو بگیرم

خواستم سرش دوباره دوتا ازاون جیغ خوشگلا بکشم که اون پیش دستی کرد توی حرف زدن

_اگه بهت نگفتم که میخوام بیام بخاطره این بود که میخواستم غافلگیرت کنم که مشخصه خیلی غافگیر شدی(یه خنده بدجنس تهش اضافه کرد بیشعورررر) پدرجونم خوب من بهش گفتم بهت نگه تا این غافلگیری خراب نشه

اگه میبینی الان اومدم شرمنده چون بلیط برای ساعت دیگه ای گیرم نیومد

کلید خونه ام اقای پرتو یکی محض احتیاط داشت که یادش میره تا وقتی اینجاس به تو بده وقتی از انگلیس برگشت دادش به پدرجون اونم داد به من

لبخنده خوشگلی زد و ادامه داد

_واقعا نیتم ترسوندت نبود چون فکر کردم خوابی و تا صبحم بیدار نمیشی بعدشم چون من اینجاهارو بلند نبودم نتونستم برم هتل دیگه مجبورشدم بیخ ریشت شم

#part_67



حرفاش منطقی بود ولی با چیزی که به ذهنم رسید سریع راست نشستم و گفتم

_وا چرا خووب تو اومدی مگه ماه دیگه ژانویه نیست خوب قراربود برای تعطیلات من بیام اینجوری توام از درست افتادی هم از کارای شرکت

باحفظ همون لبخند گفت:

_اول اینکه انقدر توی ژانویه آژانس های هواپیمایی شلوغ میشن که نمیتونی بلیط پیدا کنی الکی کلی خودتو اذیت میکردی بعدشم هول هولی میخواستی بیای بری دیگه من جات اومد درس و دانشگاه و شرکتم نگران نباش

درسم که تازه یه ترمش تموم شده تا ترم بعدی شروع بشه کلی وقت هست شرکتم خود پدرجون ادارش میکنه نگران نباش الانم برو بخوابم دو روز دیگه واست یه سورپرایز دارم

چشم غره ای بهش رفتم و گفتم

_حتما سورپرایز دوروز دیگتم از جنس سورپرایز الانته

خندید و گفت:

_نترس اون خیلی بهتره بعدشم من که نمیخواستم بترسونمت خودت از خواب پاشدی

_بیخشید توروخدا معذرت میخوام که از شما اجازه نگرفتم واسه بیدارشدنم باعث ناراحتی تون شدم بد خواب شدین جـــــنـاب

با پروی تمام زل زد توی چشمام و گفت

_این دفعه اشکال نداره ولی دفعه بعد تکرار نشه

امشب این قصد جون منو کرده این بشر تند تند نفس عمیق میکشیدم در آخرسرم فقط تونستم بهش بگم

_راتین واقعا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی پرویییی

منتظر جوابش نشدم یه آب کوچیک به دست و صورتم زدم رفتم با آرامش بخوابم

واقعا نمیدونم این آرامش از کجا اومده بود؟؟؟

واقعا از کجا؟؟عجیبه برام


romangram.com | @romangram_com