#تاوان_بی_گناهی_پارت_15
بلند شد و به سمت در ورودی حرکت کرد
+خیلی ممنون اقای پرتو به خاطره همه ی زحمتاتون چشم اگه مشکلی بود حتما بهتون خبر میدم
#part_54
بعد از این حرفا تعارفش کردم شام بمونه ولی قبول نکرد بعدازش رفتنش شالم که هنوز سرم بودو در آوردم خودمو روی مبل پرت کردم خیلی خیلی خسته بودم سرمم هنوز گیج میرفت داشتم فکر میکردم که برای شام چی سرهم کنم که زنگ در واحد به صدا دراومد با فکر اینکه اقای پرتو هستش بیخیال از جام بلند شدم به سمت در رفتم بی هوا در باز کردم از چیزی که پشت در دیدم چشمام از تعجب گرد شد
یه دختر با قد متوسط موهای پر کلاغی چشمایی سیاه در کل یه قیافه شرقی با نیش با ایستاده بود جلوی در منو نگاه میکرد
دست از آنالیز کردنش برداشتمو گفتم
_سلام،بفرماید امرتون
بعداز این حرف اون نیششو شل تر کرد یه لحظه توی دلم گفتم نکنه ایرانی نیست نفهمید من چی گفتم ولی صداش اجازه حرف زدن بیشتر نداد
_سلام به روی ماهت، خوبی عزیز؟؟؟من همسایه بغلی هستم چند وقت پیش شنیده بودم از پدرم که به دختر میخواد همسایم بشه ولی فکر نمیکردم ایرانی باشه حالا از خودت بگو زود تند سریع....
به لحنه شوخش و با نمکش خندیدم و پیش خودم گفتم ماشالله هم چقدر انرژی داره هم یه بند حرف میزنه
_دریا: منم خوبم شما خوبی؟یکم شما امان بدی منم حرف بزنم چشم از خودمم میگم حالا بفرمایید تو دم در نمیشه که
باز یه لبخنده گنده زد بی تعارف اومد تو رفت تو هال بی تعارف نشست روی مبل گفت
_به به چه خونه ای خوشگلی خونتم عینه خودت خوشگله
لبخندی زدم ازش تشکر کردم که باز به حرف اومد
_خوب خوب بیا بشین تعارف کردن بسه باید از خودت بگی زود زود.....
#part_56
_باشه از خودمم میگم بزار برم یه چیزی بیارم بخوریم
تا این حرفمو شنید اومد دستمو گرفت به زور نشوندم رو مبل
_مگه واسه خوردن اومد بابا من مردم از فضولی بگو دیگه
اینبار با صدای بلند به لحن کلافش خندیدم و شروع کردم از خودم گفتن
_خوب بذار یه بیوگرافی کامل بهت بدم
اسمم دریا پاکزاده 18 سالمه دانشجوام اینجا توی کالج ثبت نام کردم و اینکه تک فرزندم همین
باز با نیش گشاد شده گفت
_عه چه عالیییی خوب منم اسمم سایه بزرگمهر هست همسنیم منم دانشجوام ولی من یه خواهر دارم که توی آمریکا زندگی میکنه پدرو مادرمم ایران خوب خانواده توچی؟
لبخنده تلخی زدم و گفتم
_من خانوادمو از دست دادم با پدر بزرگم میکنم.....
لبخندش پاک شد چاشو به ناراحتی داد با شرمندگی نگام کرد درحالی که صداش میلرزید گفت
_وای شرمندتم بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم معذرت میخوام دریا جون
سعی کردم ناراحتیمو فراموش کنم یه لبخنده مصنوعی زدم
_خوب خوب خوب حالا چی کار کنیم سایه خانم
_سایه خانوم قیافته من سایه جووووون هستم دوست شما افتاد؟
باصدای بلند خندیدم و گفتم
_آره، آره، افتاد دوستم ،جالبه من تاحالا دوستای زیادی نداشتم تو اولیشی
یه جیغ بنفش کشید که فکر کنم پرده گوشم پاره شد
با صدای ترسیده ای گفتم
_چه خبرته دختر ترسیدم
همینطوری که میخندید جواب داد
_خوب خوش حال شدم دیگه خیلی حسه خوبیه من اولین دوستت باشم
#part_57
این دختر مثله بچه ها بود با لبخند نگاش کردمو گفتم
_خوش حال باش آفرین ولی سایه جووووون من همین چند ساعت پیش رسیدم اینجا و هم خستمه و هم گشتمه میشه منو ببری یه رستورانی جایی حال آشپزی ندارم البته اگه جایی رو بلدی
_آره آره حتما من انگلیسو مثله کف دستم میشناسم عشقی برو حاظر شو ببرت یه جایی که صفا کنی
_باش پس یه یک ساعتی صبر کن من یه دوشم بگیرم بعدش بریم
بالبخند سرشو تکون داد واقعا دختر خوبی بود توی همین چند دقیقه احساس صمیمیت شدیدی کردم رفتم یه دوش گرفتم از حمام اومدم بیرون موهامو خشک کردم حالا باید حاظره میشدم فکرکردم شال سرم نکنم بهتره موهامو دم اسبی بالا سرم محکم بستم یه شلوار برمودای مشکی جذب پام کردم بایه تشرت مشکی قرمز که یه رویه مشکی داشت تنم کردم بیخیال آرایش شدم از اتاق اومدم بیرون
سایه نشسته بود روی مبل داشت کنالای تلوزیون بالا پایین میکرد صداش زدم برگشت با یه لبخند نگام کردم یه سوت مشتی زد مثله این مردای هیز گفت
_جووووووون بنازم خلقت خدارو
غش غش به حرفش خندیدم و به زور از روی مبل بلندش کردم در جواب اینکه گفتم اون میخواد حاضرشه یا نه گفت
_نه بابا من همیشه حاظرم نمیبینی مگه؟؟
بعدش به خودش اشاره کرد و خندید بلندشد
اون شب سایه منو برد یکی از بهترین رستورانای لندن کلی منو خندون
ولی خوب خدارشکر اون زبانش فول بود برعکس من اونشب خیلی بهم خوش گذشته بود خیلی زیاد بعداز چند ماه ناراحتی و غم این تفریح خیلی چسبید مخصوصا من که تا حالا با دوستی بیرون نرفته بودم
*****
یه هفته ای از شروع کلاسای زبانم میگذشت معلم زبانم به خانوم میانسال با نمک و البته جدی بود با یه صورت گردو تپل خیلی خوب تدریس میکرد....
سایه ام هروز میاد بهم سر میزنه و کلی منو میخندونه پدرجون راتین هر روز بهم زنگ میزدن یه ساعت باهم حرف میزدیم
اقای پرتوام هست اونم هر روز بهم سر میزنه ازم میپرسه که چیزی لازم دارم یا نه...
همه چی خوبه همه چی عادیه البته فعلا...
romangram.com | @romangram_com