#تاوان_بی_گناهی_پارت_14
+برو شیطون انقد مزه نریز
#part_49
خندیدم اما تلخ
با یه نفس عمیق گفتم
-دلم برات تنگ میشه هااااا نیام ببینم زن گرفتی منو خبر نکردی
درحالی که چشماش برق میزد گفت
+نترس تا تو نباشی من کاری نمیکنم،حالام برو که دیرت شد
باهاش دست دادم گفتم
-خدافظ راتین جونی
دستمو گرفت تودستای گرمشو گفت
+خدافظ کوچولو
دستشو ول کردم لبخندعه لرزونی بهش زدم که نمیدونم موفق بودم یا نه....
تالحضه اخر که داشتم میرفتم پشت سرمو نگاه میکردم
انگاری یه چیزی از وجودم جا مونده بود....
سوار ون شدم و به سمت هواپیما بردنمون بعد از پیدا کردن صندلیم که خداروشکر یه جای دنج بود نشستم کمر بندمو بستم موقعه ای که هواپیما داشت از روی باند بلند میشد به بیرون نگا کردم و زیر لب گفتم
-خدافظ کلی خاطره......
#Part_50
نمیدونم چقدر از پروازمون گذشته بود انقدر تو فکر آینده نامعلوم پیش روم که زمان به کل از دستتم رفته بود باصدای خلبان که میگفت " مسافران تا چند دقیقه ی دیگه فرود میایم لطفا کمربنداتون ببنید" به خودم اودم کمربندمو بستم منتظر فرود شدم یه کم سرگیجه داشتم البته بیشتر از یه کم ولی بهش اعتنایی نکردم وقتی هواپیما نشست به نوبت از پیدا شدیم...
بالاخره بعداز کلی انتظار چمدونم روی ریل نمایان شد برش داشتم به سمت سالن انتظار راه افتادم....
عکس اقای پرتو رو دیده بودم پس احتیاجی به بنر و این چیزا نبود بعد از کلی گشتن بین مردم پیداش کردم داشت با کنجکاویی به ماسافرایی داشتن به اون سمت میرفتن نگاه میکرد....
پس مثله اینکه منو نمیشناسه.... عجیبه...!!!!!
به سمتش رفتم صداش زدم
_اقای پرتو؟؟؟
برگشت به طرفم تقریبا یه اقایی 40ساله با موهای جوگندمی و کت شلوار مشکی خیلی شیک
یه تای ابروشو فرستاد بالا و گفت:
_بله..
وارفتم.... عجب ادمه خنگیه یعنی منو نشناخت اخه وکیل جان یه دختر جون که از قضا ایرانیم هست فاملیتم میدونه... نفهمیدی کیه عجبااااا این چه جوری وکیل شده؟؟؟
باحرص که ناشی از خنگیش بود گفتم
_نشناختید اقای پرتو؟؟؟دریاهستم، دریا پاکزاد، دختر فرهاد پاکزاد، نوه ی فرامرز پاکزاد کسی که شما باید الان منتظرش باشید
تااینو گفتم زد زیره خنده با تعجب نگاش میکردم تو دلم یقین اوردم که بیچاره یا خنگه یا خله.... هرچند جفتش یکیه
#part_51
وقتی خوب خندید لبخنده با نمکی زد و گفت:
_ببخشید دخترم حواسم به مسافرا بوذ اصلا متوجه شما نشدم عذر میخوام
یعنی من کشته مردیه دلیلشم واقعا که خیلی قانع کننده بود بیخیال این افکار مسخره شدم رو بهش گفتم
_خواهش میکنم اشکالی نداره، نمیاید بریم من یکم خستمه باید استراحت کنم
بازم لبخندی زد چمدونمو از دستم گرفت با گفتن "البته حق با شماست بفرماید" منو به سمت خروجی هدایت کرد
توی ماشین سکوت کرده بودو حرفی نمیزد فقط موزیک بی کلامی که پخش میشذ سکوت بینمونو میشکست
حدود یه ساعت بعد جلوی خونه ای با نمای قدیمی بودیم
ماشین پارک کرد از ماشین پیدا شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم برای اینکه سکوت بینمون بشکنم و گفتم: _اقای پرتو توی این ساختمون همه دانشجو هستن؟؟
همینطوری کع از پله ها بالا میرفت جواب داد
_بله همه واحد ها بغیر از طبقه اول که هر دو واحد زوج هستن
#part_52
اگه بخوام از خونه بگم باید بگم که یه ساختمون چهار طبقه که توی هر طبقه دو واحد وجود داشت بدون اسانسور و خونه من طبقه سوم بود آقای پرتو درو باز کرد اشاره کرد که اول من وارد بشم وقتی از در وارد شدم یه راهروی کوچک بود که توش فقط جاکفشی و این چیزا بود وقتی راهرو رد میکردی سمت راست آشپزخونه و سمت چپ یه هال کوچیک بود با سته کرم قهویه ای خدارشکر که آپارتمان مبله بود
اقای پرتو به راهروی باریکی که سمت راست آشپزخونه بود اشاره کرد و گفت
_اینجا اتاق خواب و سرویس هستش شماام بیاید اونجارم نگاه کنید منم چمدونتونو بذارم اتاق خواب
به سمت اون راه رو حرکت کردمنم پشت سرش....
دوتا در سفید رنگ کنارهمدیگه بودن که پرتو در سمت چپ باز کرد و داخل شد یه اتاق خواب متوسط با یه تخت یک نفره که زیر پنجره قرارداشت و کنار تخت یه کمد بود رو به روی کمدم یه میز آرایش وجود داشت ست اتاق خوابم آبی ملایم بود خونه خوبی بود در واقعه برای من خیلی خوب بود
پرتو چمدونمو گذاشت گوشه اتاق و گفت 'میخواد باهام حرف بزنه"
و هردمون به سمت هال رفتیم روی میل رو به روی هم نشستیم و اون شروع به صحبت کرد
#part_53
-خب دخترم دریاجان اینم خونه،امیدوارم راضی باشی ازش و راجب ساختمونم چیزی برای گفتن نیست طبقه پایین که هردو زوج هستن طبقه ی دوم و چهارم همه دانشجو هستن از کشورهای مختلف،طبقه ی سوم خود شماهستی و یه دختر خانوم همسن خودتون که اونم دانشجوهستش،اینم راجب خونه....
من به درخواست اقای پاکزاد براتون معلم زبان خصوصی گرفتم که درهفته روزای فرد هستش و درباره ی کالجم باید بهتون بگم از ماه دیگه کلاساتون شروع میشه من بعدا میام ساعت و روزای کلاستونم بهتون میگم
یه کارت اعتباری از جیبش دراورد و جلوم گذاشت و گفت
-این کارت مال شماس و هرماه مقدار قابل توجه اقای پاکزاد براتون واریز میکنم و در ضمن من تا یک ماه دیگه اینجاهستم،اگه مشکلی داشتید و به چیزی نیاز داشتید حتما به من بگید
بعد از جاش بلند شد و گفت
-دیگه من رفع زحمت میکنم یخچالتونم پره و همه وسایل مورد نیاز براتون فراهمه بازم کاری داشتید من درخدمتم شماره منم توی دفتر تلفن کنار تلفن روی میز هستش
romangram.com | @romangram_com