#تاوان_بی_گناهی_پارت_13

آه غلیظی کشیدم

داشتم حاظر میشدم با راننده ی پدرجون برم بهشت زهرا.

سه روز دیگه پرواز داشتم به مدت چهارسال باید از این زندگی و از این وطن ازخانوادی جدیدم دل بکنم...

شال سفید مشکیمو روی سرم مرتب کردم و بابرداشتن کیف دستی کوچیک مشکیم ازاتاق خارج شدم کسی به غیر از منو نجمه(خدمتکار خونه ی پدرجون) خونه نبود.

پدرجون و راتین هردو شرکت بودند.

رفتم داخل آشپزخونه نجمه درحال اماده کردن شام بود.

-نجمه خانوم من دارم میرم چیزی احتیاج ندارید براتون از بیرون بخرم بیارم؟؟

مثله همیشه لبخند پر مهری به روم زد و درجوابم گفت

-نه عزیزم برو به سلامت چیزی احتیاج ندارم

بالبخندجواب حرفشو دادم و خدانگهداری گفتم از آشپز خونه بیرو‌ن اومدم.

سوار ماشین شدم و راه افتادیم به سمت بهشت زهرا

******

#part46

باگلاب داشتم سنگ مزارشونو میشستم وقتی کارم تموم شد بی توجه به اینکه لباسام خاکی یا کثیف بشن روی زمین نشستم و شروع کرد باصحبت با مامان بابای مهربونم

-سلام بابای خوبم،خوبی؟چیکارا میکنی؟فکر کنم بدونی الان اینجاچه خبره دارم به آرزوم میرسم بابا چندوقته دیگه توی یکی از بهترین کالجای دنیا ثبت نام میکنم میرم درس بخونم و واسه خودم کسی بشم و شمارو به ارزوتون برسونم

همینجور که اشکام پایین میومد ادامه دادم

-ولی خوب این خوشحالی یه چیزخیلی بزرگو کم داره که اونم (نفسمو باآه دادم بیرون)شماهارو کم داره این خوشحالی تکمیل نیست هیچ وقتم نمیشه

دیگه انقد هق هق کردم اشک ریختم صدام درنمیومد

روی سنگ دستی کشیدم با گریه رو به مامانم گفتم

-مامانی کجایی که ببینی دخترت داره واسه خودش کسی میشه ،داره شمارو به ارزوتون میرسون،کجایید که پیشرفتمو ببینید ذوق کنید هقی زدم ادامه دادم

-جای خالیتون حس میشه هیشکی نمیتونه جاتونو بگیره هق هقم بلند شد

-ای کاش ولم نمیکردید، ای کاش‌بودید پیشرفتمو میدیدین تشویقم میکرد، مثله همیشه بغلم میکردید میگفتید دختر کوچولو من داره بزرگ میشه

......

انقد گریه کرده بودم نه چشمام باز میشد نه صدام در میومد

به سنگ بغل مامان بابام خیره شدم

عمو و زنموی مهربونم

دوباره چشمه ی اشکم سرازیر شد

-عمو کجایی ببینی ارتین بزرگ شده مرد شده داره واسه خودش کسی میشه زنعمو کجایی با پیشرفتش خوشحال شی.....

******

بعد یه ربع تصمیم گرفتم بهشت زهرارو ترک کنم

نزدیک اذان بود و بیشتر از این موندن جایز نبود

دولا شدم سنگ پدر مادرمو و عمو زنعمو رو بوسیدم و زیر لب گفتم

-دلم‌براتون تنگ میشه

و به سمت جاایی که راننده‌ی پدرجون ماشینو پارک کرد بود رفتم.

سوار ماشین شدم به سمت خونه حرکت کردیم یه بار دیگه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم....

بیخبر از آینده ای که پیش روم بود

*****

#part47

وارده فرودگاه شدیم صورتمو چشمام حسابی به خاطر گریه های مفصل دیشب ورم کرده بود ولی هنوزم بغض داشتم،دلم میخواست گریه کنم توی سالن نشسته بودم تا پروازم اعلام بشه باپدر جون راتین روی صندلی های فرودگاه نشسته بودیم هممون با صورتای گرفته مغموم...

آه غلیظی کشیدم مطمعنم دلم برای این شهر پردود و این شلوغی همه و همه کم میشه صدای پدرجون باعث شد تااز این افکار بیرون بیام

+دریا باباجان؟؟؟

-جونم پدرجون؟

-میدونم تو خونه همه ی تذکراتو بهت دادم ولی بازم میگم وکیلم اونجاس توی فرودگاه منتظرته خودش همچیو برات توضیح میده فامیلیشم میدونی که پرتو هستش....

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم

-بله پدرجون میدونم

همون لحضه پروازم اعلام شد هممون بلند شدیم پدرجون بغلم کرد دستی به سرم کشید و گفت

+حسابی مراقب خودت باش تو یادگار فرهادمی برو که برات همیشه بهترینارو میخوام بااینکه تازه پیدات کردم ولی چاره ای نیست

بابغضی که تو گلوم بود گفتم

-ممنونم ازتون پدرجون به خاطر همچی و متاستفم بابت.....

نذاشت حرفم تموم بشه باخنده گفت

+برو، برو دیرت میشه خدابه همرات

#part48

از بغلش بیرون اومدم باهاش یبار دیگه خدافظی کردم باراتین رفتیم که کارای پروازم انجام بده چون من زیاد وارد نبودم و البته جالب بود که تااون موقعه ساکت بود.......

کارت پرواز گرفت.... و به سمتم گرفتش هنوزم ساکت بود میخواستم کارتو از دستش بگیرم که یدفعه مچمو گرفت بی توجه به ادمایی که اونجا بودن منو کشید تو بغلش....

به معنای واقعی هنگ کرده بودم نمیدونستم چه عکسالعمل باید از خودم نشون بدم سرشو اورد تو فرو رفتگی گردنم یه نفس عمیق کشید باصدای که نمیدونستم ناشی از چیه گفت

+دریا دلم خیلی خیلی خیلی زیاد برات تنگ میشه عزیزم من منتظرم تا برگردی کوچولو خیلی مراقب خودت باش خیلی زیاد

هرجا مشکلی داشتی فقط کافیه بهم زنگ بزنی جلدی خودمو میرسونم

باخنده ای که توش بغض مشهود بود گفتم

-توکه گفتی دردسر برات درست کردم نمیای راستو ریستش کنی بعد همیچی میگی خودمو میرسونم انگار همین بغله

بعد از این حرفم پشت چشمی براش نازک کردم که باعث شد باصدای بلند بخنده

romangram.com | @romangram_com