#تاوان_بی_گناهی_پارت_12


#part_41



بعداز بلند شدن راتین اونجوری از سر میز انگار نه برای من اشتهایی مونده بود نه پدرجون چون مثله این چندوقت اصرار نکرد برم پیشش بیشنم باهم تلوزیون تماشا کنیم یا صحبت کنیم سریع با یه شب بخیر به اتاقش رفت....

منم رفتم به اتاقم نشستم روی تخت میدونستم که راتین الان خیلی گرفته و ناراحته دیگه توی این چند سال اخلاقش دستم اومده بود میدونستم ناراحته بلندشدم موهامو شونه کردم محکم بالای سرم بستم نفسمو محکم دادم بیرون بلندشدم رفتم به سمت اتاقش.....

دم در اتاقس که ایستادم نفس عمیقی کشیدم در زدم

صدای آرومش به گوشم رسید

_بفرمایید

یه نفس عمیق کشیدم رفتم توی اتاقش نمیدونم چرا حالا استرس گرفته بودم تا حالا اینجوری نشده بودم....

پشت به در روبه روی پنجره ایستاده بود به باغی که ور از تاریکی بود نگاه میکرد

اروم صداش زدم

_راتین..؟

یه آه پر از غم کشید برنگشت گفتم

_جانم....

یه قدم بهش نزدیک شدم گفتم

_گرسنت نیست؟آخه سر میز چیزی نخورده تاالانم که توی اتاقتی...

برگشت طرفم با اون چشمای به رنگ خونش گفت

_یعنی الان اومدنت فقط واسه شام نخوردن و گرسنه موندن منه؟؟؟

آب دهنمو قورت دادم و گفتم

_راستش اومدم حرف بزنیم

#part_42

یه لبخند خوشگل زد و گفت

+درباره ی چی؟

چشماشو ریز کرد و باریزکی گفتم

-یعنی ناراحت نشدی سرشب که اونجوری از سرمیز رفتی تاالانم تو اتاقتی بیرونم نیومدی

این بار خندیدبازم تلخ

+عه از کی تاحالا شما انقدر فضول شدی؟؟

بیشور میخواست حرص منو دربیاره که موفق شد جیییغ کشیدم سرش

-رااااااتین ....خیلی بیشوری منه خرو بگو میخواستم بیام باهم حرف بزنیم از دل توی مشنگ دربیارم نذارم ناراحت باشی

بعدم باقهر روموازش رفتم سمت در خواستم دربازکنم که دستاش دور کمر حلقه شد ضربان قلبم رفت بالادستای سردمو گذاشتم رودستای داغش اروم صداش زدم ولی توجهی نکرد سرشو اورد بغل گوشم باصدای ارومی گفت

+واسه این نخواستی من ناراحت بشم الان اینجایی؟؟

اب دهنمو قروت دادم گلوم خشک شده بود حرفی از دهنم درنمی اومد واسه همین سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم

راتین ایندفعه لباشو چسبوند روی لاله ی گوشم باصدای خش داری گفت

#part_43

+اره،تو درست فهمیدی من ناراحتم و برای رفتن همبازی بچه گیم کسی که هم حرصمو در میاره وگاهی هم منم میخندونه.... ولی خوب کاریش نمیشه کرد عزیزم....تو باید بری،باید برئ کخ رویاها آروزهات برسی نگران من نباش الان ناراحتم درسته ولی این رفتن که برای همیشه نیست....

باصدایی که سعی میکرد شاد باشه ولی من بازم غم و توش حس میکردم ادامه داد

_فقط اونجا حواست باشه به همچی، به خودت به درست، به زندگیت به همه چی کوچولو خراب کاریم نکن چون من یکی حوصله ندارم بلندشم بیام اون سر دنیا کارای تو رو راست و ریس کنم

بعداز این حرف با بغض خندید برای اینکه حال و هوایی و اونو هم خودمو عوض کنم با صدای جیغ جیغویی گفتم

_خرابکار خودتی.... پروووو، من کی خراب کاری کردم اخه.....

بازم تلخ خندید دستاشو از دور کمرم باز کرد سرشو برداشت روبه روم ایستاد

_والبته باید حواست به یه چیز دیگم باشه

بعداز این حرفش چشمک شیطونی زد که منو بیشار کنجکاو کرد

_دیگه باید حواسم به چی باشه؟؟؟؟؟

دیگ چشماش شیطون نبود پر از حس بود خم شد به سمت روی قلبمو بوسید اروم زمزمه کرد

_به این.....

#part44

سریع بعد از اینکار پشتشو به من کرد من بدبختم که همونجور تو بهت کارش مونده بودم نمیدونستم چیکار کنم که باصدای گرفتش گفت

+میشع بری بیرون مطمعن باش ناراحتیمم رفع شد فقط میخوام یکم استراحت کنم

پشت بهش کردم و باهمون بهت به سمت دررفتم باز کردم و زمانی که خواستم ازدر برم بیرون یه زمزمه ی نامفهوم شنیدم که نزدیک بود شاخ دربیارم نمیدونم درست شنیدم یانه ولی سریع از اونجا فاصله گرفتم و به سمت اتاق خودم پا تند کردم

وارد اتاقم شدم و به در تکیه دادم دستمو روی گونه هام گذاشتم داغ بود...

وای خدایا من چم شده.....رفتم توی سرویس اتاقم یه مشت اب به صورتم زدم و توی آیینه به رنگ‌صورتم که سرخ شده بود نگاه کردم .

لباسمو با یه تاپ شلوارک سفید ابی عوض کردم رفتم تو تخت دراز کشیدم زیر لب اون حرف نامفهوم که از راتین لحضه اخر شنیدم تکرار کردم

-شب بخیر عشق من

البته شاید این افکار یه فکر دخترونس که من دارم برای خودم خیالبافی میکنم..

انقد این کلمه رو تکرار کردم که‌نفهمیدم کی خوابم برد

*********

ازفردای اون روز راتین طوری برخورد میکنه که انگار نه انگار اتفاقی افتاده خیلی عادی مثله روزای پیش

هرچند اتفاق خاصی هم نیفتاده بود..من زیادی بزرگش کرده بودم.....

روزا همینجوری پی هم میگذشتن منم هرروز‌خرید میرفتم برای ماه بعد که خیلی نزدیک بود خودمو اماده میکردم به. گفته ی پدر جون وکیلش اونجا برام یه سوییت دانشجویی خریده بود اینطوری که من فهمیدم کلا اون منطقه پر از سوییتای دانشجویی برای دانشجوهابود .......

#part45


romangram.com | @romangram_com