#تاوان_بی_گناهی_پارت_115


صداشو اروم کردو گفت

-البته بدترازاین

لبخندی بااون همه بغضم زدم گفتم

-منکه باور نکردم ،دلیل نمیشه هرکی از راه رسیدهرچی گفت من باورکنم که

لبخندپراسترسی زد

ازبلندگوصدایی پیچید

-ملاقات کنندگان گرامی وقت ملاقات تموم شده است.

آه غلیضی کشید

-حالا که یبارم اومدی دیدنم وقت ملاقات تموم شده

-اشکال نداره سعی میکنم بعدا دوباره بیام

لبخندی زد تلفنو گذاشت سرجاش

ازاونر شیشه برام دست تکون داد باقلب

منم لبخندی بااون همه بغضم زدمو دست تکون دادم

ازاتاق اومدم بیرون‌..

#part_286



با تنی خسته و کفته رسیدم خونه...

در که باز کردم متوجه ماشین پرتو شدم که توحیاط پارک شد...

ماشین و پارک کردم و به سمت عمارت رفتم...

هنوز کامل به در نرسبده بودم که صدای عربده پدرجون تمام تنم و لرزوند...

-غلط کرده، کی گفته این حرف واین نمک نشناس چی کار کرده با زندگی من...

ترس و لرزون در باز کردم...

وارد شدم...

تو پذیرایی پرتو،پدرجون و نجمه خانوم بودن

نجمه داشت یه لیوان که مشخص بود توش آب قنده رو هم میزد و میخواست بده پدرجون...

پدرجون از خوردنش امتنا میکرد

با بهت و تجعب یه قدم نزدیکشون شدم ...

صورت پدرجون از شدت عصبانیت سرخ شده بود

داشت نفس نفس میزد

نگران شدم

ضربان قلبم رفت بالا

خدایا اینجا چه خبره...

-چی شده؟؟؟

#part_287



همه با این حرف من برگشتن طرفم ...

نجمه سرش و انداهت پایین و شروع کرد به گریه کردن...

پرتو سرش و انداخت پایین و اهی کشید

و اما پدرجون

واسه اولین بار دیدم اشک تو چشماش حقله زده

چونش مردونه لرزید

با همه ناتوانیش به سمتم اومد...

بغلم کرد

در گوشم با صدای ناله مانندی گفت:

-هیچی نشده دردونه‌ی من، هیچی نشده

دیگه نمیخوام تو آسیب ببینی

دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه یا بلایی سرت بیاره..

دیگه دست و پا کامل سر شده بود...

بدنم لمس شده بود

با صدای لرزونی گفتم:

-چی شده؟! توروخدا به منم بگید خوب...

پدرجون سرم و بغل کرد

#part_288

آهی غلیظ کشید

-هبچی نشده..

هیچی، فقط هرچی میکشم من از دست نادونی خودمه...

باید بریم...

هرچه زود تر میریم ازاین خراب شده میبرمت

جایی که هبچ احدی دستش بهمون نرسه...


romangram.com | @romangram_com