#تاوان_بی_گناهی_پارت_112

-اره با تو.!!!!

زیر پلکم خیلی ناخوادگاه پرید

-خوب من باید چی کارکنم.؟؟

پدرجون بدون اینکه نگاهم کنه گفت:

-وقت ملاقات فرداس بهتره بری دیدنش...

دیگه چشمام ازاین گرد تر نمیشد...

-برم دیدنش؟؟ اخه....

-خودم میدونم چی میخوای بگی ولی مثله اینکه پرتو میگفت راتین حال روحی خوبی نداره پس بهتره بری دیدنش...

نگران شدم

-چش شده مگه که حالش خوب نیست؟؟؟

پدرجون از جاش بلند شد و گفت:

-خودت فردا میری میفهمی...

الان میتونی بری میخوام استراحت کنم...

مثله این مسخ شده ها اومدم بیرون

درو بستم و رفتم سمت پله ها

یعنی چشه..؟؟؟

مشکل روحی یعنی چی؟؟؟

چرا مشکل روحی پیدا کرد....

راتین که خوب بود، راتین همیشه خوب بود

وای خدایااااا

تحمل یه مصیبت دیگه رو ندارم...

خدایا میدوتم خیلی بد کرده

ولی دلم نمیخواد بلایی سرش بیاد

#part_280

صبح باصدای الارم گوشی بیدارشدم

هنوز خوابم میومد ولی باید میرفتم دیدن راتین

دستو صورتمو شستم

رفتم جلوی ایینه باخودم گفتم

-یعنی راتین چی میخواد بگه؟چراحال پدرجون انقدر گرفته بود

جوابی برای سوالم پیدانکردم

توایینه خیره شدم به خودم

یعنی این منم؟

همون دریای سابق؟

چقدر شکسته شدم

دیگه رنگ دریایی چشام هیچ جذابیتی برام نداشت

پوزخندی به خودم زدم

زیر چشمام گود بود

حتما برای این گریه های اخیربود

ناخوداگاه یاد ارسان افتادم

پووفی از حرص کشیدم

تصمیم گرفتم سریع حاضرشم تادیرنشده

ست مشکی زدم

گوشیو ازروتجت برداشتم

داشتم ازاتاق میرفتم بیرون که باخودم گفتم قیافم خیلی داغونه بزار ی کرمی چیزی بزنم

دوباره سمت ایینه دولا شدم

برق لبمو زدم باکمی ریمل

خب دیگه بسته زیادیم شد

سریع کیفمو برداشتم

ازاتاق اومدم بیرون

به سمت اتاق پدرجون رفتم

تقه ای به درزدم

جوابی نیومد

اروم لای دروبازکردم سرکی کشیدم

پدرجون روتخت نیم خیزبود داشت کتاب میخوند

اهمی کردم گفتم مهمون نمیخواید؟؟

جوابی نشنیدم تصمیم گرفتم برم تواتاق

سمت تخت رفتمو نشستم کنارپدرجون

شکه شد سرشو برگردوند گفت

عه دخترم دریا تو کی اومدی؟؟؟

لبخندی زدمو گفتم

romangram.com | @romangram_com