#تاوان_بی_گناهی_پارت_111
وارد اشپزخونه شدم
خیلی سرد گفتم:
-سلام،صبح بخیر
نگاه متعجب پدرجون رو رو خودم حس کردم ولی محل ندادم
-سلام صبح توام بخیر دخترم....
بی حس قهوه ساز و زدم به برق که صدای پدرجون بلند شد
-اول صبحی قهوه چرا معدت اذیت میشه بیا صبحونه بخور...
خیلی سرد و بی رخم برگشتم طرف شو گفتم:
-معذرت میخوام ولی به خودم مربوطه چی میخورد چی نه؟؟
بازم نگاهش کردم تا عکسالعملش رو ببینم...
قهوه ساز و اماده کردم
بعد از چند دقیقه صدای بوقش در اومد...
نمیدونم من با کی لج کردم...
من که تا همین ده دقیقه پیش معدم داشت غش میکرد
#part_277
از اشپزخونه زدم بیرون
نشستم روی مبل تلوزیون روشن کردم
یه جورئه از قهوه ام خوردم که تا ته حلقم سوخت...
ولی با پُرویی تمام بازم ازش خوردم
درحال خوردن اون زهر مار بودم که تلفن خونه زنگ خورد
چون بهش نزدیک بود خم شدم برش داشتم
-الو بله
صدای منشی شرکت تو گوشی پیچید
-سلام خانوم پاکزاد ببخشید مزاحم شدم
-سلام نه مزاحم نیستید جانم مشکلی پیش اومده؟
-خیر خانوم فقط زنگ زدم بپرسم میاد امروز اخه اطلاع ندادید که نمیاید
به موبایلتون زنگ زدم ولی جواب ندادین برای همین مجبورشدم زنگ بزنم منزلتون...
با دست محکم زدم رو پیشونیم
چقدر حواس پرت شدم من
-بله حق با شماست من فراموش کردم اطلاع بدم که امروز نمیام...
-اها بله خانوم متوجه شدم روزتون خوش بازم شرمنده مزاحم شدم
-نه این چ حرفیه مراحمید شما روزشماام خوش
#part_278
گوشی رو گذاشتم رو میز دوباره مشغول خوردن قهوه ام شدم
تلوزیونم چیزی نداشت حوصلم سر رفت...
بلند شدم برم تو اتاقم باز اونجا یه اهنگی گوش میدم حال و هوام عوض میشه...
روی پله ها بودم که پدرجون صدام کرد
جدی و محکم
-دریا؟؟
برگشتم طرفش
-بله...
-بیا اتاقم باید باهم حرف بزنیم
پوف کشداری کشیدم و راه رفته و برگشتم...
در زدم و بعد از اجازهی ورود وارد اتاق شدم
-بیا بشین دخترم
و به مبل روبه روش اشاره کرد
رفتم نزدیک و نشستم
-بله پدرجون کاری داشتید با من...؟!
زل زد تو چشمام
-پرتو دیروز زنگ زد
یه تای ابروم رفت بالا
-خوب؟؟
-گفت که راتین درخواست ملاقات با تو رو داده...؟؟؟
تعجب کردم با انگشتم خودم و نشون دادم و گفتم:
-با منو؟؟؟
اخمای پدرجون رفت توهم
#part_279
romangram.com | @romangram_com