#تاوان_بی_گناهی_پارت_110
نفس با حرص داد بیرون با سرعت به طرف در ررقت و از در رفت بیرون
بازوهام و بغل کردم
نفسم و آه مانند دادم بیرون
پوزخندی زدم
"اینم ته قصهی من"
سرم و تکون دادم ولشون، چرا باید بهش فکر کنم وقتی میخوام بدون اون زندگی کنم...
رفتم داخل...
پدرجون داشت کتاب میخوند
سعی کردم به عصابم مسلط باشم
رفتم نزدیکش
-پدرجون ؟؟؟
سرش و بالا گرفت و با محبت نگاهم کرد
-جانم دخترم؟؟
نسشت مبل روبه رویش
-یه چیزی ازتون میخوام....
-شما جون بخواه، جانم چیزی شده
دلم نمیخواست دلش و بشکنم برا همین گفتم
-میشه دیگه این پسر و راه ندین اینجا
یا اگر میاد من نباشم
متعجب زل زد به من
-چرا؟؟ چیزی شد!؟! حرفی زده؟؟
چه سخته به عزیزترین کس زندکیت دروغ بگی
-نه چزی نگفته ولی من ازش خوشم نمیاد، حس میکنم پسر خوبی نیست
متعجب تر از قبل گفت
-این چه حرفیه دریا جان از تو انتظار نداشتم!!!!
واقعا عصاب نداشتم
حتی عصاب توضیح دادن
برای همین گفتم:
-من ازتون خواهش کردم...
براتون تعیین تکلیف نمیکنم چون در حد اینکار نیستم ولی....
ممنون میشم به نظرم احترام بزارید....
و بدون اینکه منتظر جوابی ازت طرفش باشم به سمت اتاقم رفتم
عصابم خورد بود دلم میخواست گریه کنم
در اتاق و محکم بستم که خودم از صداش ترسیدم
ولی اروم شدم
یکم اروم شدم
چرا من انقدر احمقم ؟؟؟
چرا انقدر بچه و نادون بدوم که همچی اشتباهی کردم؟؟؟
چرا گذاشتم با احساساتم بازی کنم
چرا انقدر زود بهش اعتماد کردم.
من چه گناهی داشتم که نوهی این خانوادم
من چه گناهی داشتم که باید تاوان اشتباهات دیگران و پس بدم...
و از همه مهتر...
چرا عاقش شدم که تاوانش رو باید اینجوری بدم.؟!!؟
#part_276
نمیدونم چقدر به حال خودم گریه کردم که اخرش نفهمیدم کی خوابم برد....
***
صبح که ازخواب پاشدم
تمام بدنم کوفته بود و درد میکرد چشمامم به شدت ورم کرده بود...
تو دستشویی یکم اب به صورتم زدم و تا پفش بخوابه...
لباس مناسب تنم کردم و رفتم پایین
معده بدبختم دیگه اشکش در اومده بود انقدر ضعف کرده بود و خالی مونده بود....
تو اشپزخونه پدرجون داشت صبحانه میخورد...
نجمه خانمم نبود البته....
ناخوادگاه از دست پدرجون ناراحت بودم
نمیدونم چرا ؟؟؟
به اون که ربطی نداشت
ولی مثله اینکه امروز از اونروزا بود که از عالم و ادم ناراحت و عصبیم
romangram.com | @romangram_com