#تاوان_بی_گناهی_پارت_109
#part_272
منو ار بغلش کشید بیرون دستش دور شونه ام حقله کرد و کنار ش منونشوند
-دریا جان میشناسی که ایشون رو، نجمه خانوم بهم گفتن که از قبلا یکم همو میشناسید
تودلم گفتم
"دست نجمه خانوم درد نکنه"
-بله میشناسمشون تا حدودی
و یه پوزخند محو زدم
پدرجون: دریا جان میدونی ارسان پسر عموته درسته؟؟
بی حس زل زدم به ارسان ساکت نشسته رو مبل و گفتم:
-بله میدونم،همون موقعه ای که شما بیهوش بودید من متوجه شدم
پدرجون لبخند عمیقی زد و با ذوق گفت:
-قرار از این به بعد همیشه بیاد به من سر بزنه
عوووضی....
چی فکر کرده پیش خودش؟!
فکر کرده من میزارم..
نخیر این تو بمیری از اون تو بمیرا نیست دیگه نیست...
نمیزارم دیگه عذابم بده
پورخندم و پر رنگ تر کردم
-عه، جدا چه عالی...
ارسان با دیدن پوزخنده من از جاش بلند شد و گفت:
-من دیگه رفع زحمت میکنم با اجازتون
تودلم گفتم
شرت کم
-نه این چه حرفیه پسرم مراحمی نه ممنون برم بهتره دیگه دم غروبه
-من که میگم بمون
-نه مچکرم لطف دارید شما ولی یکم گرفتارم
اره جون عمت گرفتاری یا میخوا بری دختر بازی
تو این افکار بودم که با حرف پدرجون دنیا انگار رو سرم خراب شد
-باشه اگه کار داری اسرار نمیکنم
پس دریا عزیزم ارسان جان رو تا دم در بدرقشون کن
نفسم با حرص دادم بیرون
نمیخواستم رو حرف پدرجون حرف بزنم
-چشم
ارسان بازم خدافظی کرد و راه افتاد و منم پشت سرش
از عمارت که کاملا خارج شدیم
ارسان پوزخندی صدا دار زد
دیگه نتونستن خودم نگه دارم پس خودم خالی کردم
-خوش حال باش...خیلی زیاد تونستی اتنقامت خودت،اواره شدن مادرت همه و همه رو از من بگیری
به خودم اشاره کردم محکم گفتم:
-از من از خانواده ی من، از ارامش من ارامش چندیدن و چندسالته رو با خراب کردن زندگی من به دست اوردی
به مت در عمارت اشاره کردم یه قدم عقب رفتم و به ارسانی که تو سکوت نگاه میکرد گفتم: -هرچی بود،هر چی نبود همه رو فراموش کن کسی اینجا نه از تو خوشش میاد نه منتظرته
پدرجونم بفهمه با دوردونش چی کار کردی مطمئ باش تفم تو صورتت نمیندازه
پس برو
دستم زدم زیر بغلم با بی رحمی ،سردی،نفرت که همش نتیجه قلبه شکستم بودنگاهش کردم
نگاهم کرد
یه حی تو نگاهش بود
نه عشق بود نه محبت و دوست داشتن
ولی نفرتم نبود
هرچی بود...
چه فرقی میکرد،دیگه برام مهم نبود
زل زدخه بود تو صورتم نگاهش پر بود از اون حسه ناشناخته...
-باش میرم
یه قدم بهم نزدیک شد
- ولی این و بدون تو هیچ وقت منو فراموش نمیکنی
هه چه اعتماد به نفسی داره
بی هیچ ترسی زل زدم بهش
-نه فراموش نمیکنم، هیشکی بزرگترین اشتباه زندگیش رو فراموش نمیکنه
romangram.com | @romangram_com