#تاوان_بی_گناهی_پارت_108
برای پای شکستش نتونست بره طبقه ی بالا برای همین یکی از اتاقای پایین برداشت
منم چند روزه دارم میرم شرکت
به خواست پدرجون
زندگیم روند جدید پیدا کرده
حداقلش اینکه میدونم صبح به صبح که بیدار میشم باید چی کار کنم
#part_269
بعد از خوردن صبحانم بلند شدم و رفتم طبقه بالا سریع حاظر شدم
خوشم نمیاد دیر برسم دوست دارم همیشه آن تایم باشم
سریع یه تیپ رسمی زدم
سوییچ ماشینم برداشتم
دوباره از پله ها رفتم پایین
اینار بارپدرجون جلوی تلوزیون نشسته بود و داشت تلوزیون نگاه میکرد
سریع یه سمتش رفتم
بازپشتش دلا شدم گونشو محکم بوسیدم
-من دارم میرم پدرجون کاریی ندارید با من؟!
-نه دریا جان برو مواظب خودت باش، خودتو زیاد خسته نکن
-چشم حتما با اجازه
لبخندی بهم زد و پیشونیم بوسید
با لبخند بدرقم کرد
سریع سوار شدم به سمت شرکت روندم
#part_270
ماشین تو پارکینگ پارک کردم سریع به سمت اسانسور رفتم
دکمه طبقه رو زدم منتظر ایستادم
بعد از چند لحظه اسانسور تو طبقه دفتر مدیریت ایستاد
از اانسور بیرون اومد و به سمت دفتر مدیریت رفتم
منشی با دیدنم از جاش بلند شد
-سلام خانوم مهندس صبح بخیر
لبخندی به صورت زیباش زدم
-سلام صبح شماام بخیر
سمت دفتر رفتم و ب بسم الله نگفته منشی یه عالمه پرونده اورد و گفت"اینا با مطالعه بشه"
روزای اول هیچی بلد نبود
فقط اقای پرتو به دادم میرسید و بهم یاد میداد چی کار بکنم
تا نزدیکای عصر درگیر پرونده ها بودم
ناهارم نخورده بودم و حسابی گرسنم بود
برای همین کار و زود تر تعطیل کردم و رفت خونه
ناسلامتی رئیسم هر کاری دوست داشته باشم میکنم!!!!
#part_271
چون مثله همیشه با سرعت رانندگی میکردم زودی رسیدم خونه
داشتم در با ریموت باز میکردم که متوجه یه پورشه سیاه رنگ کنار خونه شدم
عجیب بود برام
چون تا اونجایی که من میدونستم کسی از دوستای پدرجون همچی ماشینی نداشت
بیخیل شونه ای بالا انداختم رفتم داخل
بد از اینکه ماشین پارک کردم به سمت عمارت رفتم
باز شدن در همانا صدای خنده ی بلند مردی همانا
با شنیدن صداش حس کردم خون توی رگام یخ بست
مگه میشه؟؟؟
با چه رویی پاشده اومده اینجا؟!
دوباره صدای خندش بلند شد
اخه مگه میشه من این صدا رو نشناسم
من تا ته دنیا مم صدا رو هم صاحب صدا رو
تو حالت مرگم میشناسم
سعی کردم صورتم و یخی کنم
به سمت سالن راه افتادم
پدرجون با دیدنم لبخند زد که با عث شد ارسان برگرده
بی توجه بهش به سمت پدرجون رفتم
-سلام دخترگلم خسته نباشی...
لبخندم واقعی بود
-ممنونم پدرجون
و در همین حال پدرجون بفلم کرد و عین همیشه پیشونیم رو بوسید
romangram.com | @romangram_com