#تاوان_بی_گناهی_پارت_107


#part_266



اشک تو چشمام جمع شده بود

باورم نمیشد نمیخواستم باور کنم

نمیخواستم

-چی گیرت میاد از نابود کرد من

از نابود مردن خانواده من ها چی گیرت میاد

از خارو ذلیل شدن من چی گیرت میاد اخه؟؟؟

داد زد

-هیچی، هیچی گیرم نمیاد

ولی شماام بابد بکشید شماام باید همون دردی که من حس کردم بکشید

کیفم و برداشتم

رفتم طرف میزش دستام گذاشتم روی میز

خم شدم سمتش

-بالا بری، پایین بیای

من از راتین متنفر نمیشم، اینو بهت قول میدم

الکی سعی بیهوده نکن

فعلا تنها کسی که با تمام وجود ازش متنفرم

-فقط و فقط تـــــویی

و در مقابل چشمای حیرونش زدم بیرون

#part_267



از در اومدم بیرون در کوبیدم بهم

همین که سرم بلند کردم دیدم برسام و نشی حیرون دارن منو نگاه میکنن....

قدمی به سمت برسام برداشتم

زل زدم تو چشماش

اون لحظه عصبی بودم ،خیلی زیاد

با نفرت تمام گفتم

-ازت متنفرم، از تو و از هچیزی که مربوط به دوستته متنفرم، اومدن شما بدترین اتفاق زندگیم بود...

انقدر نفرت و بیزاری تو حرفام زیاد بود که برسام بیچاره یه قدم عقب رفت

اخرین نگاه و بهش انداختم و از اونجا زدم بیرون...

میدونم که دروغه... میدونم که ارسان دروغ میگه

راتین هیچوقت این کارو نمیکنه...

حتی اگه عمو و زنعمو پدر و مادر خودش نباشن

نه محاله

محاله راتین اینکارو کنه

انقدر تو خیابونا روندم و فکر کردم

که وقتی رسیدم خونه داشتم از سر درد میمردم

از ماشین پیدا شدم

سرم درحال انفجار بود...

دروغ میگه،ارسان دروغ میگه

نمیخوام الان به دری وریای اون فکر کنم

پدرجون قرار چند روز دیگه مرخص بشه

بهتر فکرم با چیزای الوده خراب نکنم

#part_268



ازپله ها پایین رفتم هنوز خوابم می اومد ولی باید میرفتم شرکت...

رفتم رمیز صبحونه،مثل تمام این چند روز پدرچون نشسته بود داشت با ارامش صبحونه میخورد

به سمتش رفتم خم شدم گونش و بوسیدم

با لبخند همیشگیش گفت

-دختر گلم چه طوره؟؟؟

لبخندش و جواب دادم

-عاااالی،شما چه طورید،؟؟؟؟ سرتون هنوزدرد میکنه

یه جرعه ازچایش خورد

-خوبم دخترم نگران نباش

با لبخند خیره شدم بهش تازه میفهمم چقدر دلم براش تنگ شده بود...

برای مهربونیاش

محبتش چیزی هیچ کس یه من نداد

پدرجون چند روز هست که مرخص شده


romangram.com | @romangram_com