#تاوان_بی_گناهی_پارت_106

اصلا نفهمیدم که کی رسیدم دم میز منشی

فقط وقتی حواسم جمع شد که منشی داشت بهم نگاه میکرد

-بفرمایید امری داشتین؟؟؟

-میخواستم جناب مهندس و بیبینم

-از قبل هماهنگ کردین

بی حوصله گفتم

-خودشون در جریانن

-بسیار خب بگم کی اومد؟؟؟

-دریا پاکزاد

منشی گوشی رو برداشت نمیدونم چی گفت و شنیدولی بعد از چند دقیقه اجازی ورود منو صادر کرد

وارد اتاق شدم

اتاقای که فقط یه خاطره ازش داشتم

سرم تکون دادم لین افکار از ذهنم ب ن بیرون

صداش و بعد از مدت ها شنیدم خودشم بعد از مدتا دیدم

-سلام

سرد زل زدم بهش

-سلام



تعجب کرد از نگاه سردم اونم خیلی زیاد

- بیا بشین؛چی میخوری بگم برات بیارن

-واسه پیذیرایی نیومدم

اومدم حرفایی رو بشنوم که بخاطرش منو کشوندی اینجا

نیشخندی زد

-عجله نکم زیاد چیز جالبی نیست که بخوای بشنویی...

با تمسخر گفتم:

-عه،جداا چند وقته انقدر چیزای عجیب شنیدم که دیگه هیچی متعجبم نمیکنه... پسرعموی عزیزم

چشماش یه حالتی پیدا کرد با شنیدم لفظ پسر عمو

حالتی که قبلا ازش ندیده بودم

با نفرت گفت:

-میخوای بدونی چرا کشوندمت اینجا ؟؟؟

با سر موافقتم و علام کردم

-چون یه چسزی راجب خانوادت هست که تو هنوز نمیدونی

-مگه چیزی ام هست که من ندونم

-اره هنوز یه چیزی هست که تو نمیدونی

بی تفاوت سری تکون دادم

-خب بگو بیبینم دیگه چی هست

-نمیدونم میدونی یانه راتین پسر عموی واقیعیت نیست

ضربه ی اول

-اون کل عمرش از تو خانوادت متنفر بوده

ضربه دوم

-اون قاتل پدرو مادرته

ضربه اخر



بی تفاوت نگاهش کردم

-تموم شد دروغات...

پوزخندی زد

-هه ایکاش دروغ بود ولی من همه این حرفا رو با مدرک میزنم

با حیرت نگاهش کردم

-راتین دوستی داره به اسم سعید اون هم دستش بود

-بس دیگه فکر کردی با بچه طرفی؟؟؟

اخمی کرد از صدای بلند من

-من هیچ فکری نکردم این تویی که نمیخوای بفهمی

-بسسه چی گیرت میاد از این دری وریااا

چرا راتین باید پدرو مادرش بکشه

اینار اونم مثله من داد زد

-چون اونا پدرو مادرش نیستن

دستام گذاشتم روی گوشام

-دروغ میگی مثله چی دروغ میگی بسه دیگه خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم

بازم پوزخند زد

-باشه من خفه میشم ولی نمیشه حقیقت رو خفه کرد

romangram.com | @romangram_com