#تاوان_بی_گناهی_پارت_10


چون نمیدونستم اینجا سشوار پیدا میشه یا نه به سمت چمدون خودم رفتم زیپو که باز کردم چشمم به قاب عکس پدر مادرم خورد که تو عکس بهم لبخند میزدن

با نگاه غمگینی به عکس خیره شدم گفتم امیدوارم از تصمیمم راضی باشید قابو بوسیدم و روی میز ارایشی گذاشتم

سشوارو برداشتم موهامو خشک کردم دم اسبی بالای سرم بستم

لباس یاسی سفیدمو پوشیدم و به طبقه ی پایین رفتم تا یه چیزی بخورم....

به اشپز خونه رفتم و گفتم نجمه جون غذا هست

+لبخندی زد و گفت

اره مادر صبر کن الان میارم

کمی منتظر موندم غذارو اورد تشکری کردم و بعد از خورد غذا باخودم گفتم باید با پدر‌جون در باره ی کالج حرف بزنم....

از نجمه خانوم اتاق کارشو پرسیدم که نشونم داد لبخندی زدم و به سمت اتاقش رفتم چند تقه به در کوبیدم که صدای جدیش اومد و گفت بفرمایید

لبخندمو تمدید کردم و داخل شدم

با دیدن من لبخندی روی لبش اومد و گفت

-سلام دخترم

سلامی دادم و گفتم

+باید باهاتون حرف بزنم پدر جون

.........

#part_35

+بگو عزیزم چیزی شده،اینجارو دوست‌نداری؟؟؟راحت‌نیستی؟

لبخندی به این همه هول بود و نگرانیش زدم و گفتم

-نه اینجا خوبه، درواقعه عالیه ولی من میخوام راجب یه چیز دیگه باهاتون صحبت‌کنم

+راجب چی دخترم؟

-راستش نمیدونم راتین درباره شرطی که من برای به اینجااومدن گذاشتم صحبت کرده یانه

لبخندی به روم زد و گفت

+بله من درجریان هستم

-خب میخواستم ببینم شما اجازه میدید یانه؟

+من موافقتمو همون موقع اومدن تو به این خونه اعلام کردم عزیزم....اما من بابورسیه دولتی موافق نیستم

وارفتم، یعنی چی قبول نداره اخه

-ولی خودتون گفتید باشرطم موافقید پس الان...

درحالی که میخندید حرفمو قطع کرد

+من منظورم اینکه احتیاجی نیست به خودت سختی بدی، تااونجایی که من میدونم بورسیه ی دولتی ده سال طول میکشه‌و بیشتر عمرت ازدست میره برای همین من یه تصمیم گرفتم

بااسترسی که نمیدونم ازکجااومده بود اب دهنمو قورت دادم و گفتم

-چه تصمیمی؟

#part_36

بازم مهربون به روم خندید

+من تورو به کالج میفرستم باهزینه خودم و بیشتر از چهارسال طول نمیکشه



بابهت گفتم

-کالج؟؟؟؟؟

+اره دخترم،کالج ازنظر من برات بهتره

-ولی اخه....

نذاشت حرفمو ادامه بدم

+ازکالج خوشت نمیاد باشه بورسیه بگیرولی اون بدردت نمیخوره

-نه منظورم این بوداخه هزینه ی کالج رفتن میدونید چقدر زیاده تازه اقامت اونجاهم هست پول رفت و امد خوردوخوراک همچی

اینبار باصدای بلندتری خندید

+یعنی تو فکر میکنی من اونقدر پول ندارم که یادگاری پسرمو به کالج بفرستم

-نه نه منظورم این نبود ولی اخه....

خوب اگه منطقی نگاه میکردیم میدیدیم هزینه ی کالج رفتن چقد زیاده و یه پشتیبانی مالی قوی میخواد..... باورم نمیشد یعنی این ادم بخاطر عذاب وجدانش حاظره انقدر خرج کنه....

#part_37

توفکر بودم که باصدای پدرجون به خودم اومدم

+میدونم چی تو ذهنته ولی این کارابرای اعذاب وجدانم نیست کارم دو دلیل داره اولا اینکه تو نوه ی منی منم قیمه شما

درنبود پدرت بایدهمه کمو کاستیارو جبران کنم و دوم اینکه خیلی دلم میخواست اینکاروبرای پسرم انجام بدم و اونام برای نوه هام اینکارو کنن ولی حالا میبینی من به خواستم نرسیدم پس میتونم تموم خلاء های زندگیمو باشماها پر کنم البته نه اونجوری که فکرکنی من شماهاروبه کاری که باب میلت نیست ترقیب کنم نه منظورم این نیست من فقط دنبال اینده بهتربرای شماهام و هرچی که دوست داشته باشید همونو براتون انجام میدم .....

تودلم باخودم گفتم

-چه مرد خوبی بوده خداخیرش بده

روموکردم به سمت پدرجون و گفتم

-ممنون پدرجون امیدوارم بتونم این لطفتونو جبران کنم

لبخندی زد

+وظیفس دخترم منکه یه نوه ی دختر بیشتر ندارم

تک خنده ای کردم

-اگه اجازه بدید به اتاقم برم

سری تکون داد


romangram.com | @romangram_com