#ترنم_یک_ترانه_پارت_32
رفتم تو فکر،5 سال پیش رو خیلی خوب یادمه.نمی دونم چی شد بابا با عمه فریبا مشکل پیدا کرد و باهاش قطع ارتباط کرد.عمه فرزانه و عمه فرنوش هم به خاطر و پشتیبانی عمه فریبا با ما ارتباطشون رو قطع کردن.روزی که عمه فرزانه عملا ما رو از خانوادشون حذف کرد رو هیچ وقت فراموش نمی کنم.روزی بود که مراسم نامزدی مهسا از ما دعوت نکرد. و اما عمه فرنوشی که بیشتر از همه بهش محبت کرده بودیم کاری هزار بار بدتر از عمه فرزانه انجام داد.آخرین بار که رفتیم خونش هنوز تو ذهنم واضحه واضحه .سامان رو کگرد تو اتاق و خودش هم تو آشپزخونه موند و بیرون نیومد،مامان رفت تا کمکش کنه ولی عمه گفت: حوصله ازدحام و شلوغی ندارم.اصلا فرزاد یه روز بیاد پیش من و بچم ، یه روزم بیاد پیش نرگس و بچه هاش. و اما مامان بعد از چندین سال سکوت بالاخره لب به شکایت باز کرد که باعث تعجب همگی شد: فرنوش اگه می خواستم شوهرم یه روز پیشم باشه یه روز نباشه به یه مردی که یه زن دیگه هم داشت شوهر می کردم نه به پسر مجرد.اصلا تو خواهر فرزادی مگه هووی منی که چشم دیدن منو بچه هامو نداری؟ و بابا به حمایت از مامان از جاش بلند شد و گفت:هرکس زن و بچه های منو نخواد ، در اصل منم نمی خواد،بچه ها پاشید بریم. و همونجا ارتباطمون با عمه فرنوش هم قطع شد. البته من یادمه بابا همیشه به مامان می گفت: نرگس چرا جواب خواهر های منو نمی دی؟چرا جواب فروغ رو نمی دی؟ چرا ازشون حرف می خوری؟ جوابشونو بده.من لجم می گیره تو اینطوری مظلومی... و مامان همیشه یک جواب می داد: نه فرزاد اگه منم جوابشونو مثل خودشون بدم که می شم یکی مثل اونا،من ببا اونا فرق می کنم،من دختر عبادالله خان هستم،کسی که یه رکعت از نمازش هم قضا نشد. همون سالها بود که ترانه بعد از دو سال پشت کنکور موندن و به انتظار قبولی در رشته پزشکی بالاخره به آرزوش رسید و. دوسال بعد در حالی که دانشجو بود با پوریا ازدواج کرد ، برای مراسم عقد ترانه ،مامان بعد از کلی اصرار به بابا راضیش کرد که عمه ها رو هم دعوت کنه.عمه فرنوش و عمه فرزانه که محترمانه دعوت رو رد کرده بودن ولی عمه فریبا گفته بود: چرا خود فرزاد زنگ نزد؟ به خدا فریبا خانم اون بنده خدا هم گرفتاره ، سرش شلوغه... نه من که می دونم تو نشستی زیر پاش، تو باعث این فتنه هایی،تو منو از برادرم دور کردی و هر چی فحش و توهین بلد بود به مامنم گفته بود و تلفنو قطع کرد و دیگه هم جواب تلفنشونو نداد. تیرداد هم لیسانسشو از دانشگاه تهران گرفت در حالی که نخبه و نفر اول بود و می تونست برای فوق لیسانس هم بدون کنکور همون دانشگاه ادامه تحصیل بده ولی کنکور داد و دانشگاه علم و صنعت قبول شد و 2 سال بعد از همون دانشگاه با رتبه نفر اول و نخبه فارغ التحصیل شد.من همیشه بهش می گفتم: تیرداد،دلم می خاد بزنم تو سرت،اخه پسره ی بی عقل تو که می تونستی بدون کنکور فوقت رو بگیری چرا کنکور داری؟ آخه از محیط دانشگاه تهران خسته شده بودم می خواستم تنوع باشه حوصله داریاااااااااااااا،من اگه جات بودم با ذوق مرگی تمام همون جا ادامه تحصیل می دادم.... خب تو هم نفر اول شو بعد این کا رو بکن... بی شعور می خواست حرص منو همیشه در بیاره.یادمه یه ترم از دوره لیسانسش معدلش 20 شد ، همیشه با اینکه دانشجو بود معدلش از منی که دانش آموز بودم بالاتر بود کصافط، معدلش هیچ وقت زیر 19.80 نشد... بازم با امتیاز نخبه و نفر اول بودنش بدون کنکور برای دکتری آماده شد... و اما می رسیم به خودم،گل سرسبد خانواده،ترنم صبوری، من هم به لطف برادر گرامی در رشته ریاضی فیزیک ثبت نام کردم،تیرداد قول داد خودش در درسها کمکم می کنه ولی الان از قولی که داده چیزی یادش نیست.درسم هم خوبه. مثل تیرداد مدرسه شاهد می رم،البته بابام جانباز و این جور چیزا نیست ولی از امتیاز معدل بالا و جبهه بابا جونم استفاده کردم. نمی گم زندگیمون مشکل نداره ولی چون هممون سالم هستیم و کنار و پشت هم هستیم این مشکلات رو حس نمی کنیم....
romangram.com | @romangram_com