#ترنم_یک_ترانه_پارت_30
نرگس با لذت به دختر بزرگ خود خیره شده و گویی خودش بود که به دوران جوانی برگشته ولی با این تفاوت که ترانه قد بلندتر با اندام کشیده تر و زیباتر از او بود.دخترش دیگر کاملا به بلوغ رسیده و حال 18 سال سن داشت. به عروسی یکی از اقوام فرزاد دعوت بودند.ترانه لباس زیبایی بر تن کرد که اندام زیبایش را کاملا قاب گرفته بود.آخر شب ترانه و تیرداد و شاهرخ و مهسا کنار هم ایستادند تا برای یادگاری عکسی بیاندازند و ترانه لحظه ای احساس کرد شانه هایش سنگین شده و لی اهمیتی نداد. فرزاد وارد خانه شد،پاکت عکس های چاپ شده را برداشت و به سمت اتاق مشترک دو دخترش رفت،تقه ای به در زد و وقتی صدای بفرمایید ترانه را شنید درب را گشود و گفت:سلام دختر گلم،خوبی باباجون؟ مرسی بابا ، عکسا رو چاپ کردی؟ راستش ترانه جان وقت نشد. اشکال نداره بابا فقط دیگه فردا حتما چاپشون کن. لبخندی عمیق بر لبان فرزاد نشست و لحظه ای تفاوت زیاد دو دخترش از ذهنش گذشت. ترانه بابا شوخی کردم.بیا اینم عکسات. واااااااااااااای مرسی باباجون ترنم که حال 11 سال سن داشت و کمی تپل شده بود با شیطنت و شیرینی کامل داد زد:ببینم،ببینم تیرداد با خنده گفت:باشه تپلی بشین همه با هم می بینیم ترنم با جیغ گفت:من کجاش تپلمممممممممممممممممممم؟ بالاخره بعد از کلی بگو و مگو و شیطنت همگی کنار هم نشستند و مشغول دیدن عکس ها شدند با رسیدن به عکس پنجم همگی خشکشان زد.شاهرخ دستش را دور شانه های ظریف ترانه حلقه کرده بود. فرزاد که حسابی عصبانی شده بودبلند فریاد زد:این عکس چیه؟ ترانه هول شد و با دستپاچگی تمام گفت:بابا به خدا من نمی دونم،من اصلا نفهمی دم شاهرخ این کار و کرد. جو خیلی بدی بر خانه حاکم شده بود،فرزاد با خشونت کامل عکس را پاره کرد و گفت:دفعه ی بعد حواستو بیشتر جمع کن.
romangram.com | @romangram_com