#ترنم_یک_ترانه_پارت_29
شاهرخ و مهسا ارشد نوه های آقای صبوری محسوب می شدند و دیگر در سنین دانشگاه قرار داشتند در صورتی که در آزمون ورودی دانشگاه یا به زبان ساده تر در کنکور قبول نشده بودند.سه سال شاهرخ و دوسال مهسا پشت سد کنکور مانده بودند و حال به سالی رسیده بودند که تیرداد نیز با آنها در این رقابت سخت و دشوار شرکت می کرد. با کلاسهای خصوصی و کنکوری که فریبا فرزندانش را فرستاده بود همه گمان می کردند که شاهرخ رتبه ی بهتری نسبت به تیرداد کسب خواهد کرد ولی نتایج کنکور خط بطلانی بود بر تمامی حدس و گمان ها... تیرداد با یک رتبه سه رقمی رشته ریاضی کاربردی در دانشگاه تهران پذیرفته شد و شاهرخ با رتبه ای که تعداد ارقام نا معلومی داشت اصلا در کنکور پذیرفته نشد و به همین علت به یک دانشگاه فراگیر ثبت نام کرد البته چون معدلش پایین بود در یک رشته سطح پایین مشغول تحصیل شد... و این سرآغازی شد برای شعله ور ساختن خاکستر حسادت؛کینه ،قهر و... همگی در خانه ی فرزانه مهمان بودند.خانم ها در آشپزخانه و آقایان در پذیرایی مشغول گپ و گفت بودند.نرگس مشغول خرد کردن کاهو بود که با حرف فریبا توجهش جلب شد:فرزاد موقعی که ازدواج کرد خییییییییییییلی بچه بود بیچاره داداشم اصلا جوونی نکرد.اصلا من که راضی نبودم فرزاد تو اون سن ازدواج کنه.... و نرگس باز هم سکوت اختیار کرد.بعد از خوردن شام همگی دور هم نشستند که یکدفعه پرویز روی پای فرنوش نشست و گفت:جووووووووووووووون،چه پای نرمی....همگی به جز فرزاد و نرگس زدند زیر خنده... مهسا روی یک مبل دو نفره نشسته بود که شاهرخ آمد و درست جفت مهسا نشست؛مهسا بی حجاب بالباسی باز و نامناسب و آرایش غلیظ که صورتش را بی شباهت به بوم نقاشی نکرده بود با حالتی بد آدامس می جوید.شاهرخ دستش را در یقه ی مهسا فرو کرد،دستش به حالت نوازش روی گردن ،قفسه سینه ،شانه و پایین تر از قفسه سینه حرکت داد و وقتی حسابی لذت برد گردنبندش را در دست گرفت و گفت:چه گردنبند قشنگی داری!!!!!!از کجا خریدی؟! مهسا با خنده گفت: از بوستان...شاهرخ با گفتن آهان قهقهه اش به هوا رفت...
romangram.com | @romangram_com