#ترنم_یک_ترانه_پارت_13


تا شب با ترانه حرف زدیم ،آهنگ گوش دادیم،خندیدیم و خلاصه خوش گذشت.با اینکه 7 سال ازم بزرگتر بود ولی هیچ وقت این فاصله سنیو احساس نکردم،شاید یکی از دلایلش این بود که من و ترانه هم سایز و هم قد هستیم یادش به خیر مجرد که بود هر جا می رفتیم با اینکه زیاد هم چهره هامون شبیه به هم نبود فکر می کردن دو قلوئیم چون همه ی لباسامونو عین هم می پوشیدیم فقط با رنگ متفاوت.ولی بعد از ازدواج چهرش از حالت دخترونه در اومد و دیگه هم مسلما مثل من لباس نمی پوشید. صدای ماشین تیرداد که اومد پریدم در خونه رو باز کردم و با حالتی که دکلمه می خونن دستامو دو طرف بدنم چرخوندم و گفتم:خوش آمدی برادرم،خوش آمدی به خانه ات،خوش آمدی. تیرداد خنده ای کرد و گفت:سلام،باز چی شده؟ چی کار داری؟ آخه هنوز مدرسه ها هم باز نشده که بخوام باهات درس کار کنم! اوا تیرداد این حرفا چیه می زنی؟ من مگه باید باهات کاری داشته باشم که باهات خوب باشم. ترنم کارتو بگو. کار خاصی ندارم فقط ویندوز کامپیوترم قدیمی شده برام عوضش کن. باشه،بذار از راه برسم بعد. اینم از این،ایول به داداش خودم که همه چی بلده.اگه تیرداد نبود من می خواستم چی کار کنم؟؟؟؟ با اومدن پوریا شوهر ترانه جمعمون جمع شد.تا دیروقت بیدار بودم و به اینکه دوباره باید درس بخونم فکر می کردم که خواب یهو منو با خودش برد. صبح با صدای مامانم که صدام می کرد از خواب ناز بیدار شدم.مانتو شلوار امسالم حسابی گشاد بود ولی خوب بود چون هم توش راحت بودم وهم اینکه ما معلم مرد داشتیم. به حیاط مدرسه که پا گذاشتم ناخودآگاه با چشمانم دوستامو جست و جو می کردم.سحر رو که دیدم به طرفش دویدم.....

romangram.com | @romangram_com