#ترنم_یک_ترانه_پارت_10


همگی دور هم جمع بودند که نرگس گفت:فرزاد بلند شو بریم دیگه دیر شد بچه ها صبح باید برن مدرسه چشم خانومم فرزانه گفت:داداش نباید به زنت چشم بگی،پرو میشه ما به خانوممو ن چشم می گیم،بترکه چشم حسود وا داداش حسود کجا بود؟ شوخی کردم.ولی نرگس آتش حسادت را در چشمان فرزانه دید و یه لحظه حس کرد آشوبی دیگر در راه است. وقته به خانه رسیدند،نرگس فرزاد را که با حالت عصبی و خشم به او خیره شده بود را دید.نرگس دیگر تاب و توانش رو به اتمام بود.با صدای فریاد فرزاد به خود آمد:گمشو بیرون،تو این خونه جای زن کثیفی مثل تو نیست،برو بیرون و یک سیلی به صورت تپل ولی ظریف نرگس نواخت و پشت سر آن مشت هایی بود که نثار صورت و شکم نرگس می شد.لگدهایی که به شکم نرگس می زد تمامی نداشت و فرزاد موقعی به خود آمد که نرگس بی هوش روی زمین افتاد،دستپاچه شد و هر چه مهارت پزشکی داشت فراموش کرد پس تنها کاری که توانست انجام دهد رساندن همسرش به بیمارستان بود،در راه به این فکر کرد شاید فریبا دروغ گفته که نرگس جلوی شوهر او لباس عوض کرده ولی خود فریبا گفته بود شوهرش خال روی بازوی نرگس را دیده دیگر از این نشانی بالاتر؟ دکتر با خانومت کشتی گرفتی؟ این چه حرفیه استاد. آخه داغون شده فرزاد سکوت کرد و حس کرد شاید استاد پیر شوخ طبعش موضوع را می داند و در قالب شوخی دارد به او کنایه می زند!!!! در هر صورت بدون مقدمه چینی باید بگم به ضربه ای که به شکم خانومت وارد شده دیگه امکان بچه دار شدن براش نیست. دنیا با تمام وسعت خود برای فرزاد تنگ شد و او را خفه کرد،خود را مسبب این اتفاق می دانست و هیچ وقت خود را نمی بخشید....

romangram.com | @romangram_com