#تارا_پارت_99
بریده بریده نالید:
ـ چطور....چطور اتفاق افتاد؟
انگار همین یه جمله بغض هانا رو از سر باز کرد.
نانسی با درد چشم هاشو بست و شونه های انا رو مالید.
ـ باشماهام میگم چطور این اتفاق افتاد.
تکیه از دیوار برداشتم،بغضم رو با آب گلوم رد کردم و لب زدم:
ـ همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد...
ـ کی بودن؟چهرشونو دیدی؟
ـ نه متاسفانه نقاب داشتن.
نانسی ـ نقاب داشتن اما شک ندارم حدفشون کایا بود.
رز زمزمه کرد...
ـ هارون
چشمام رو ریز کردم و پرسیدم
ـ چی؟
اهورا پیش دستی کرد و مادرش رو به ارامش دعون کرد.
ـ آروم باش مامان،بیا بشین
اهورا رو کنار زد و روبروم ایستاد.
ـ الان کجاست؟
به در پشت سرش اشاره کردم و گفتم:
ـ کایا حالش خوبه،فقط کتفش اسیب دیده و سرش بخاطر برخورد با زمین باعث ازهوش رفتنش شده. اما...
لبخندش جمع شد و گفت:
ـ اما چی؟ اتفاق بدی افتاده؟
ـ اقا نوید اسیب جدی تری دیدن
لب گزید و اروم گفت:
ـ چش شده؟
ـ نمیدونم دقیقا گلوله کجاشون خورده اما الان اتاق عمل هستن.
چرخید و به اهورا نگاه کرد.
ـ تو بمون مامان من از پذیرش سوال میکنم.
ـ باشه پسرم،بیخبرم نذار
چشم از اهورا که از سالن خارج شد گرفتم و به رز خیره شدم.
ـ میتونم ببینمش؟
ـ دکترا به ما اجازه ورود ندادن،فکر نکنم داخل رفتنتون درست باشه
ـ الان تکلیف چیه؟
ـ کاری ازمون بر نمیاد جز صبر
romangram.com | @romangram_com