#تارا_پارت_93



ـ اره،سوال نکن آرتورفقط انجامش بده



ـ رو چشم اقا



ـ میتونی بری...



ـ شبتون بخیر



تنها به تکان دادن سرش اکتفا کرد و بس.



بعد از رفتن آریو، کراواتش را باز کرد و طبق عادت دکمه های اولیه پیراهن مردانه اش را در حال رفتن به اتاقش گشود.



فردا روز سختی بود، خیلی سخت!



چه کسی از راز قصه پر رمز و راز تارا میدانست؟؟



#153





( رز )





گلدان کنار دستش را به زمین کوباند و فریاد زد...



ـ پس شما اونجا چه غلطی میکردیت لعنتیا



حامد پادرمیانی کرد...



ـ عزیزم اروم باش



ـ چطور اروم باشم حامد چطور!

بزرگترین ریسک زندگیمو انجام دادم و فرصت به این خوبی به راحتی از دستم رفت،چطوراروم باشم اخه!



ـ کاریه که شده! از دست من و تو کاری بر نمیاد



ـ هیچ میدونی بچه هارون و آنالیا یعنی چی؟

یعنی مار دوسر! یعنی مصیبت خدا....



ـ رز اروم باش اروم باش لعنتی انقدر به خودت فشار نیار الان سکته میکنی!



پاهایش شل شد و خود را لبه تخت رها کرد.



صورت خیس از اشکش را دست کشید و نالید:



ـ تمام عمرم،هر کسی رو که دوست داشتم از دست دادم.

مادرم،پدرم،رکسانا،نهال،دانیال،

خوانمیگل و حتی ایگیت رو!

دیگه نمیتونم حامد...

تحمل از دست دادن تارا رو ندارم...



#154



با مهر پشت همسرش را نوازش کرد و موهایش را بوسید.



با وجود تمام ان خطا ها و اشتباهات اش، این زن را دوست داشت.

عاشقانه، عارفانه مهر می ورزید با اینکه میدانست او قاتل مادرش است!

عشق انسان ها را تنها انتخاب میکرد، دلیل بر هماهنگ بودنشان برایش وجود نداشت.



( عزیزای دلم، برای اطلاعات بیشتر در مورد زندگی حامد و رز. به رمان رزسیاه جلد اول ایت کتاب مراجعه کنید . تنها باذکر نام نویسند: پردیس نیک کام.



در کانال (NochaT_RomancE)جستجو کنید.





ـ اروم باش رز، همه چی درست میشه



با چشمان خیس بدنبال حقیقت به چسم های شوهرش خیره شد.



ـ قول میدی حامد؟



ـ قول میدم اجازه ندم هیچ کس تارا رو اذیت کنه....



romangram.com | @romangram_com