#تارا_پارت_92
فریاد زد...
ـ یعنی چی پسرم، تو دیونه شدی؟
دنده را جابجا کرد
ـ این قصه تارا زیادی کش پیدا کرده، خیلیا تاوان دادن. لیشتر از همه من ضربه خوردم مامان. باید تموم بشه، یه پایان درام و غم انگیز!
ـ حلالت نمیکنم اگه بلایی سر اون دختر بیاری دیوید، شنیدی چی گفتم.
نگاه تیزی به مادرش انداخت و تلخ گفت:
ـ دلت براش میسوزه، یا دوستش داری؟
اره خوب، دخترته چرا نداشته باشی!
#151
سکوت کرد،جوابی برای درد بزرگ پسرکش نداشت!
مابقی راه در سکوت طی شد.
به محض رسیدن به خانه،دیوید ارام و بدون جلب توجه،آنالیا را داخل خانه برد و بعد از پانسمان زخم لبش،با یک لیوان آب و قرص آرامبخش آنا را به خواب دعوت کرد.
تنها زمانی که از خواب عمیق مادرش اطمینان یافت اتاق را ترک کرد.
وارد سالن پذیرایی شد و در تاریکی سالن روی کاناپه لم داد.
خسته بود،اما ارامش داشت.
حالا که مادرش کنارش بود ارامش داشت.
با احساس قدم هایی که هر لحظه نزدیک تر میشد نیم خیز شد و نگاهش را به مردجوان مقابلش دوخت.
آرتور فرد مورد اعتمادش بود.
ـ با من کاری داشتین اقا؟
ـ بشین آرتور
ـ راحتم اقا
ـ حرفام طولانیه بشین گفتم!
#152
مرد جوان ارام روی تک نفره میزبان جای گرفت و گفت:
ـ بفرمایید اقا گوشم با شماست.
ـ میخوام یه نفرو بکشی
ـ کیو اقا
ـ اونش زیاد مهم نیست،فقط تمیز انجامش بده
ـ رو چشم اقا،هروقت بگین انجام میشه
ـ همین فردا کارو تموم کن آرتور
ـ چشم اقا، چیکارس؟ادم حسابیه
ـ تا حدودی!
ـ اسمش چیه؟
ـ تارا !
آرتور با تعجب گفت:
ـ یه زنه؟!
دیوید خونسرد پاسخ داد:
romangram.com | @romangram_com