#تارا_پارت_91
حرفش را خورد و دستمال را روی زخم کنار لبش فشرد...
ـ درد داری؟
ـ نه خوبم
ـ میریم خونه پانسمانش میکنم.
ـ نیازی نیست،پسرم حالم خوبه
بی ربط پرسید...
ـ کار رز بود اره؟
ـ چی؟
ـ اون کتک زد؟
ـ اره
ـ حقشو کف دستش میزارم
ـ نه دیوید، خودتو توی دردسر ننداز.
ـ نگران نباش، به هدفش نمیرسه. هیچوقت پیدام نمیکنه
ـ نری یه بلایی سرش بیاریا!!
از گوشه چشم به چهره پر ترس مادرش خیره شد.
ـ من موندم تو چطوری، بچه دزدیدی و ادم کشتی با لین دل نازکت!
ـ مادر بودن این چیزا رو نمیشناسه
ـ مادر بودن یا عاشق بودن؟!
ـ دیوید!
ـ چیه مامان، مگه دروغ میگم. من نمیفهمم تو عاشق چی اون جانی شدی.
ـ درمورد پدرت درست حرف بزن
پوزخند زد،باصدا، پردرد و عمیق!
ـ کدوم پدری سی سال بچشو ادم حساب نمیکنه، کدوم پدری بچشو گروگان میگیره مامان . کدوم پدر؟
جوابی نداشت که بدهد اما نالید، پر درد و عاجز....
ـ هارون ادم بدی نیست پسرم
باز صدای پوزخند پسرک در سرش پیچید.
ـ هارون! اینطوری بهتره.... از لفظ پدر خوشم نمیاد. یعنی اصلا به اون شیاد پدر بودن نمیاد... همیشه بگو هارون مامان، اینطوری راحت ترم.
اینطوری بیشتر میشناسمش!
#150
ـ حالا کجا داری میری؟
ـ خونه
ـ دیوید، اروم باش پسرم. ببین من سالمم چیزیم نشده. کاری نکن اروم باش
ـ من ارومم مامان، اونقدر اروم که خیلی وقته صدای ضربان قلبم رو نمیشنوم!
ـ نباش دیوید، مثل هارون نباش
ـ نیستم، هیچوقتم نمیشم، من روشم با اون فرق داره، من با عزیزای ادما کار دارم نه خودشون!
romangram.com | @romangram_com