#تارا_پارت_90


ـ یعنی چی؟



عقب رفت و به چشم هام خیره شد.



ـ از هارون پرسید وقتی گفتم نمیدونم ازادم کرد.



نگاهش روی زخم گوشه لبم متوقف شد.



ـ به همین راحتی؟



ـ خوب نه، راستش مجبور شدم یه چیزایی رو براش تعریف کنم.



ـ چه چیزایی رو مامان، کتک زدن اره؟



روی زخمم دست کشید...



ـ چیزی نیست پسرم، حالم خوبه...



ـ باشه باشه،خوب فکر کن و به سوالم جواب بده مامان.



سرمو تکون دادم...



ـ بهت دست زدن، یعنی بهت کمک کردن....



ـ متوجه نشدم!



ـ این ازادی بی دردسر عجیبه مامان، خوب فکر کن



ـ خوب وقتی خوردم زمین حامد بلندم کرد چون دست و پاهام بسته بود، چطور؟



ـ برگرد مامان



ـ چی؟



بی حرف مشغول گشتنم شد و شی کوچیکی رو از یقه پشت لباسم از زیر موهام بیرون کشید.



ـ چی بهشون گفتی مامان؟



ـ این چیه پسرم؟



ـ جواب سوالم رو بد،مامان.



ـ گفتن چرا تارا رو دزدیدم.



ـ تو چی گفتی؟



ـ گفتم بخاطر بچم اینکارو کردم



خندید و شی رو گوشه خیابون انداخت.



ـ پس اونا دنبال هویت منن!



ـ اون چی بود پسرم؟



ـ ردیاب مامان، عجله کن تا الان متوجه ساکن موندن دستگاه شدن. عجله کن تا نرسیدن باید از اینجا بریم.



#149





به محض بسته شدن درب ماشین،پایش را روی پدال گاز فشرد و حرکت کرد.

به سرعت،اما ماهرانه از محلی که چند دقیقه پیش انجا حضور داشت.دور شدن و روی خیابان اصلی و شلوغ شهر راند.





ـ دیوید



ـ جانم مامان



همزمان دستمال کاغذی بیرون کشید و به سمت مادرش گرفت.



ـ از زخمت داره خون میاد،تمیزش کن.




romangram.com | @romangram_com