#تارا_پارت_89
ـ کی؟
ـ دخترم....
نفسش رو عمیق خارج کرد...
ـ به نظرت روزی میرسه که قبولم کنه وتارا صداش کنم؟
موهاشو بوسیدم....
ـ معلومه که میرسه،بهترین روز های زندگیمون مثل تمام این سالها در انتظارمونه.
خوشبختیمون باوجود تارا،بیشتر میشه.....
**************************
( آنالیا )
به سرعت قدم بر می داشتم،گاهی از ترس اینکه رز دنبالم باشه پست سرم رو نگاه می کردم و تند تر می دویدم.
با رسیدن به خیابون اصلی ایستادم و نفس گرفتم.جلوی مردی که از عابر رد میشد رو گرفتم.
ـ ببخشید اقا
با تعجب نگاهم کرد،با سر و وضعی که داشتم بهش حق میدادم.
ـ بفرمایید
ـ میشه از تلفنتون استفاده کنم؟
با تردید نگاهم کرد....
ـ خواهش میکنم، لطفا
تلفن رو به سمتم گرفت...
ـ خیلی ممنونم
ـ سریع تر لطفا خانوم عجله دارم...
ـ باشه چشم الان....
شماره دیوید رو گرفتم و تلفن روکنار گوشم گذاشتم، با بوق دوم جواب داد.
ـ الو
ـ الو پسرم...
صداش پر از وحشت شد...
ـ مامان تویی...
ـ بیا دنبالم....بیا دیوید بیا پسرم
ـ کجایی بگوخودمو میرسونم
از مردی که تلفنش رو قرض گرفته بودم،ادرس خیابون رو گرفتم و به دیوید دادم.
تلفن رو به مرد برگردوندم و تشر کردم...رفت و من بین تاریکی شب تنها موندم...بازوهای لختم رو دست کشیدم و کنار جوب نشستم.
نمیدونم چقدر گذشت و توی افکارم غرق بودم که با احساس گرمای دیتی روی بازوهام با وحشت از جا پریدم...چشمای نگرانش روی تنم میچرخید، وقتی از سالم بودنم مطمعا شد بغلم کرد و صدای نگرانش زیر گوشم پیچید....
ـ حالت خوبه، سالمی؟
ـ خوبم عزیز دلم،حالا که هستی خوبم...
ـ کار اون بود نه، کجاپنهونت کرده بود، اصلا چطوری فرار کردی
ـ اره پیش رز بودم،اما فرارنکردم
romangram.com | @romangram_com