#تارا_پارت_9



_چون اون نمیخواد... خسته شدم بسکه تلاش کردم تا دلشو به دست بیارم جوری رفتار میکنه انگار من اصلا وجود ندارم.





جمیلا_اما چیزی کم نداری!



کایا_جمیلا! همه چیز پول نمیشه...



پیکو_خوب باشه بیخیال دخترا بیاین بحثو عوض کنیم.





کایا_ کدوم گروها رفتن مرحله بعد؟



_هانا_ بلژیک، هلند، المان؛فیلیپین و ما!



#پارت16





کایا_ رقص گروه هلند عالی بود ...



هانا_اره خیلی! عمرا ما به پای اونا برسیم.



پیکو_ چرا نشه! اعتماد به نفس داشته باشین.



جمیلا_ من یه فکری دارم!



نانسی_ چه فکری؟!



جمیلا_ کایا میخوای روی اون مرد از خود راضی رو کم کنی؟





چشمان کایا برق زد...



_اره معلومه که میخوام....



پیکو_ تو هروقت قیافت اینجوری میشه یقین دارم که فکرای شیطانی تو سرته!



راستشو بگو جمیلا باز میخوای چیکار کنی؟





جمیلا لبخند خبیثی زد و گفت:



_کار خاصی نمیکنم فقط میخوام اثبات کنم ما فوقولاده ایم.





هانا_ منو باش فکر میکردم چه جنتلمنیه!



نانسی_اما سطح فکرش کوتاهه..





کایا_بیخیال دخترا... تا بوده تفکر دنیا از زنان عرب همین بوده.





پیکو_اما ما باید کنارش بزنیم....





جمیلا_ برای طرح مرحله بعد یه فکر اساسی دارم.



مطمعانم که میترکونیم.



پیکو_ ببین دختر ما داریم ادامه راهو میدیم دست تو اما نریم مرحله بعد با دستای خودم خفت میکنم!





جمیلا خنده بلندی کرد و گفت خیالت راحت.



#پارت17





نانسی ؛ هانا و جمیلا هرشب خود را در ان اتاق سر میکردند اما ان شب کایا و پیکو نیز کنارشان ماندند.





صبح روز بعد با صدای تلفن همراه پیکو از خواب پریدند.

romangram.com | @romangram_com