#تارا_پارت_10




پیکوتلفنش را جواب داد و مشغول شد کم کم با شتیدن صحبت های طرف مقابل خواب از سرش پرید.



تماس را تمام کرد و گفت:



_پاشین جمع کنین بساطتونو!



جمیلا_چیشده؟



_از تدارکات مسابقه زنگ زدن!



هانا_خوب،!



_امروز ساعت 18عصر پرواز داریم.



نانسی خود را در رخت خوابش انداخت و گفت:



_اوووو کوتاااا ساعت شیش!



پیکو با چشمان گرد خیره کایای غرق خواب شد و گفت:



_خدای من! اینو ببین! چه تخت خوابیده ؛تکون به هیکل مبارک نداد.





هانا با خنده گفت:



_تو هنوز به این خواب عمیق کایا عادت نکردی؟



#پارت18





پیکو چهار دست و به به سمت کایا رفت خیره چهره غرق در خوابش شد.



با لبخند گفت:



_نگاش کن.. مثل بچه ها توی خواب معصومه... نمیدونم چطوری دلش اومد بهش گفت زشت...



نانسی_ اشک تو چشماش جمع شد ؛دلشو شکست بی انصاف.





جمیلا_کایا دختر قویه! یادتون که نرفته ما الان زندگیمونو مدیون اونیم.



مطمعانم از پس خودش برمیاد...



هانا_امیدوارم.



پیکو دستی روی شانه کایا گذاشت و گفت:



_کایا پاشو... بسه هرچی خوابیدی..



کایا غلطی زد و غر غر کنان گفت:



_خوابم میاد...



_پاشو ببینم دختر... از مسابقه زنگ زدن باید بریم ترکیه...



با چشمان بسته گفت:



_من نمیام شما برین ، میخوام بخوابم!



شلیک خنده دختر ها بلند شد....



پیکو بازویش را کشید و گفت نانسی بیا کمک بلندش کنیم... این خوابش و با هیچی عوض نمیکنه... دختره خل!



بیا کمک کن ببریمش دستشویی....



پیکو و نانسی به کمک هم کایای خوابالو را به دستشویی بردند و به صورتش اب زدند.





ساعت از 14میگذشت و دختر ها تازه شروع به جمع کردن وسایل خود کرده بودند.




romangram.com | @romangram_com