#تارا_پارت_8






بعد از شستن صورت و تعویض لباس هایشان به اتاقک کوچکی که به تدریس در ان مشغول بودند رفتند .



برای اینکه جشنی کوچک برای پیروزی خود بگیرند.





کلید برق را پیکو فشرد و اتاق را روشن کرد.



کف اتاق پارکت بود... دور هم حلقه زدند و به هم خیره شدند.





هانا_وای باورم نمیشه دخترا....



پیکو_مثل رویا میمونه...



نانسی_اره اما ما هنوز اول راهیم.



کایا_باید حسابی تلاش کنیم



#پارت15





پیکو بطری شامپاینی که با پولی که با هم کنار هم گذاشته بودند را وسط گذاشت و گفت:



_خب حالا وقت چیه!؟



هانا دست هایش را به هم مالید و گفت:



_نانسی بپر پیک هارو بیار...



نانسی به خنده پیک هارا وسط گذاشت و گفت:



_جمیلا میگم رفتی پرسیدی چقدر واسه مرحله بعد وقت داریم؟



_اره ... گفتن هفته دیگه توی ترکیه برگذار میشه!





کایا لیوانش را بالا برد و گفت:



_به سلامتی خودمون...



دختر ها یکصدا تایید کردند و محتوای لیوان را سر کشیدند.



پیکو_ میگما... قراره واسه هر مرحله مارو مثل مرغ از این لونه به اون لونه کنن؟!





کایا با خنده پیکش را پایین اورد و گفت:



_مگه بده؟! یه گشتی ام میزنیم.



نانسی_ اره والله روحیاتمونم عوض میشه.



صدای تلفن کایا همه را کنجکاو کرد. کایا با قیافه در هم تماس را رد کرد و بعد از خواموش کردن تلفن ان را به داخل جیب شلوارش برگرداند.





پیکو_کی بود؟



کایا_مامانم!



_چرا جواب ندادی...



_من بهش درباره مسابقه نگفتم الان از تلوزیون دیده میخواد دوساعت غر بزنه عصابمو خورد کنه.!





هانا_تو هنوز رابطه ات با مامانت خوب نشده؟!





_نه... هیچقوتم نمیشه...



نانسی_اخه چرا!


romangram.com | @romangram_com