#تارا_پارت_84
اهورا لبخند می زند، نانسی و جمیلا عمیق تر از او...
ـ خب چرا نمی رقصی...
ـ کسی نیست که باهاش برقصم...
نویددست پیکو و اهورا را در دست هم می گذارد می گوید:
ـ تا حالا از این کارا نکرده، یادش بده خانوم مربی!
چهره بهت زده پیکو و اهورا روی یکدیگر متمرکز می شود.
نوید پیش دستی می کند و به سمت پیست رقص هدایتشان می کند...
چهره اهورا فریاد می زند که سردرگم و عصبی است، اما به احترام عمویش پیکو را همراهی می کند... لبخند می زنم به ادب و غرور این مرد جوان.
بار دیگر در دل شباهت چهره اش با رز را تداعی می کنم...
#142
در افکار خود غرق می شوم و به حرکت ارام انسان های مقابلم در پیست رقص خیره می مانم.
حضور کسی را کنارم حس می کنم، صدای گرم ومردانه اش زیر گوشم می پیچد....
ـ افتخار میدی بانوی جوان
تعجب را در سلول های تنم حس می کنم، سردی چشمانش با لبخند روی لب هایش هم خوانی ندارد.
دستم را میگیرد، بی اراده پاهایم تکان می خورد و حرکت می کنم، این مرد مرا جادو می کند.
دستش دور کمرم می پیچد و دستم را روی شانه های پهنش می گذارم.
با وجود پاشنه هایم، قدم تا چانه اش بیشتر نمی رسد، نرم و ارام تکان می خورم، من اینجا در اغوش این مرد بی اراده می رقصم،او مرا جادو می کند!
سیب گلویش تکان میخورد، چرخ میزنم و مجددا به حالت قبل باز می گردم.
ضربان منظم قلبش را زیر دستانم حس می کنم، خودم چه؟اصلا قلبم می تپد؟!
ـ از کارت راضی هستی؟
نگاهم را به سختی به سختی بالا می کشم و به چشمانش خیره می شوم، سخت است، اما تحمل می کنم.
ـ بله
ـ دلت برای مادرت تنگ نشده؟
کنایه می زند....
ـ ازش خبر ندارم
پوزخند می زند و ادامه می دهم:
ـ رابطه خوبی باهم نداریم
حرکت دستش را وی کمرم حس می کنم...
ـ چرا...
ـ اپن هیچ وقت منو دوست نداشت
چشمانش در تاریکی سالن برق می زند، به دنبال حقیقت در چهره ام می گردد....
#143
( پیکو )
حرکت ناگهانی نوید توی عمل انجام شده قرارم دادو مجبور شدم قبول کنم تا با اهورا برقصم.
برخلاف تذکر نوید، خوب بلد بود برقصه. اروم و بدون جلب توجه، استرس داشتم. ادم جدی و اخمویی بود و در عین حال جذاب.
معذب بودم و نفسم سخت بالا می اومد، اولین بازی بود که با یه مرد میرقصیدم، قبلا سالسا رو فقط با کایا تمرین میکردم.
برای شکستن سکوت بینمون مسخره ترین سوال سال رو ازش پرسیدم!
romangram.com | @romangram_com