#تارا_پارت_85

خیلی ناگهانی زبونم چرخید...



ـ رزسیاه یعنی چی



نگاه سهیفی بهم انداخت و سکوت کرد، گند زده بودم و زبونم به لکنت افتاده بود، سوالم رو اصلاح کردم.





ـ یعنی اونجا چیکار می کنین



ـ چرا اینو می پرسی؟



چشماش بین تاریکی سالن برق می زد.



ـ همین جوری، فقط کنجکاو شدم...



می دونستم اینجور مواقع،قیافم شبیه ادمای احمق میشه!

گوشه لبش بالا رفت و دوباره حالت جدی خودش رو حفظ کرد.

حرکت دستش روی کمرم بی اراده بود اما مورمورم می شد!



ـ آموزش رزمی



ـ اوه واقعا



ـ اره



کوتاه و بی حوصله جواب میداد...



ـ من بزن بزن،دوست دارم!



خندید و نگاهی به سر تاپام انداخت...همراه ریتم موزیک چرخ زدم و نگاهم به دیوید و کایا افتاد که یکم اون ور تر از ما میرقصیدن، یه لحظه مغزم هنک کرد و چشمام گرد شد.





به جایگاه اولم برگشتم دستمو روی شونه هاش گذاشتم.





ـ فکر نمی کنم بدرد تو بخوره



گیج جواب دادم:



ـ چی؟



ـ تمرین رزمی!



ـ ها...اها اره شاید!



صحنه چند لحظه قبل همه چیز رو از ذهنم پاک کرده بود... با تموم شدن موزیک نفسمو با صدا بیرون دادم و با یه عذر خواهی کوتاه به سمت دخترا رفتم.



#144





گوشه دامنم رو رها کردم و اروم ژوری که جلب توجه نکنم کنار گوش جمیلا لب زدم:



ـ کایا چطوری قبول کرد با دیوید برقصه...



خونسرد شونه هاشو بالا انداخت.



ـ نمیدونم، از خودش بپرس...



موهامو پشت گوشم زدم و عقب ایستادم.

کم کم همه از پیست رقص خارج شدن و به سمت میز هاشون رفتن،مراسم معرفی مدل های جدیدبرندها شذوع شد و بعد از معرفی دوتا از برند ها که مدل های معروف رو انتخاب کرده بودن. همراه رز روی صحنه حاضر شدیم.....



بعد از مصاحبه و چند تا عکس دست جمعی با رز مراسم تموم شد و عزم رفتن کردیم...





( دیوید )



گره کراواتم رو شل کردم و دکمه های اولیه پیراهنم رو باز گذاشتم.

شب خسته کننده ایی بود اما ارزشش رو داشت.



سرم رو به پشتی تخت تکیه دادم و پلک هام رو روی هم دیگه گذاشتم.

با احساس لرزش تلفن همراهم روی پاتختی،دکمه اتصال رو فشار دادم و با چشم بسته ‌‌جواب دادم:



romangram.com | @romangram_com