#تارا_پارت_81
ـ کجا داری میری؟
ـ از اول اومدنم اشتباه بود!
ـ یعنی چی؟
ـ یعنی قفل دهن آدم زبپن نفهمی مثل تو با کلید رز باز میشه
#134
صدای بلندش که هر لحظه خفیف تر می شد را می شنیدم.
مقابل نگهبان ایستادم و گفتم:
ـ از این در چشم بر نمی داری فهمیدی؟
ـ بله اقا
ـ کسی خونه هست؟
ـ جز خدمه کس دیگه ایی نیست آقا
ضربه آرامی روی شانه اش زدم و از باغ فاصله گرفتم، بعد از مشغله و تحرک بی وقفه این چند روزه احتیاج به خواب چند ساعته داشتم.
*********************
( کایا )
از اون روز فیلم برداری، یک هفته می گذره و هنپز آنالیا زنگ نزده!
به دستور رز مادربزرگ بستری شد تا کار هاوآزمایش های قبل از جراحی انجام بشه.
قرار داد کاری یک ساله با حقوق به اندازه، کار در اضای مبلغ جراحی عمل مادربزرگ... معلم زبان فرانسوی که رز انتخاب کرده بود فوقولاده بود، همه چیز رو نکته به نکته توضیح می داد.
روی بیلبرد های شهر عکس من نصب شده بود و بعنوان مدل اصلی برند رزسیاه امسال شناخته شدم.
سختی کار مال اوایل بود، یکم که گذست و تقریبا اعضای شرکت رو شناختم کار راحت تر بود و دیگه زمان فیلم برداری معذب نبودم....
عکس پیکو/هانا/جمیلا، و یا حتی نانسی رو مجله ها ثبت شده بود...
نسبت به قبل کمتر از دیوید وحشت داشتم، همیشه بود.
زمان فیلم برداری،حتی عکاسی برای معرفی طرح ها...
عجیب بود....رفتار این مرد، عجیب بود.....
#135
کم و بیش با افراد ویلای رز خو گرفته بودیم و راحت تر از قبل رفت و آمد می کردیم...
مهر و محبتی که توی چشم های رز بود منو یاد عاطفه های مادرانه ایی می انداخت که هرگز تجربه نکرده بودم....
رز خوب بود، همیشه حواس اش به همه چیز بود.
اما حامد متفاوت بود، اون عاشق رز بود... ابراز علاقه و نگرانی هاش برای دارو ها و چکاپ رز مثل مراقبت یه مادر از بچش بود.
وقتی به رفتار هاشون دقیق می شدم دلم می خواست یه عضو ز این عشق و علاقه باشم.
آدمای این خونه، با وجود مشغله در طول روزشون، باز شب ها کنار هم دیگه جمع می شدن و به هم عشق می ورزیدن...
قشنگ بود، تک تک شاعرانه های این خانواده قشنگ بود.
دلم می خواست یه روز مردی به مهربونی حامد سر راهم قرار بگیره و تمام ارزوهی محبت دوران کودکیم رو جبران کنه...
مردی که دوستم داشته باشه، مردی که توی اغوش و شاعرانه هاش غرق نیاز و عشق بشم...
#136
با احساس گرمای دستی روی شونه هام به خودم میام.
پیکوـ هی دختر کجایی تو
romangram.com | @romangram_com