#تارا_پارت_80
*******************
گرمای آبی که روی تنم می ریخت خوشایند بود، بعد از خستگی در طول روزی که گذرونده بودم بهش احتیاج داشتم.
شک نداشتم آنالیا رو رز دزدیده، اما کجا پنهونش کرده؟
طبق آمار جاسوسام نه تو سلول های آموزشی رزسیاه مخفی شده، و نه مخفی گاه هاشون!
کجاست...مادرم کجاست....!
#133
(حامد)
در آهنی زیر زمین رو به عقب هول دادم و وارد شدم، بوی نم کمی به مشامم می رسید.
می شد تحملش کرد!
به دست و پا زدنش روی صندلی خیره شدم، این زن هنوز هم چموش بود، چهار پایه کنار اتاق را مقابلش گذاشتم.
از حرکت ایستاد، با چشم بسته نمی توانست جایی را ببیند، صدای نفس های عمیقش اتاق را پر کرده بود.
کتم را به صندلی اویختم و پشت سرش ایستادم، پارچه را از روی سرش کنار زدم.
قدم های برداشته ام را عقب گرد کردم و روی صندلی نشستم.
تنها حسن این ملاقات این زود که هر دو به خوبی از یکدیگر شناخت داشتیم، او میدانست سکوت من نشانه لب باز کردن اوست.
ـ چیزی که می خوای دست من نیست
ـ قبلا هم اینو گفتی آنالیا
داد زد....
ـ پس چی از جونم می خوای عوضی!
ـ هارون کجاست؟
ـ نمی دونم
ـ با صدای بلند نمیتونی از دست من خلاص شی، اینو که دیگه می دونی؟
ـ باور کن ازش خبر ندارم
ـ باور می کنم!
ـ آزادم کن برم حامد، آزادم کن تا....
ـ تا چی؟
سکوت کرد...
ـ اها فهمیدم، تا رز نیومده درسته آنالیا؟
ـ شماها که دخترتونو پیدا کردین، چی از من می خواین؟
ـ دوست ندارم یه حرف رو دوبار تکرار کنم آنالیا
ـ چه فایده داره اگه بگم و حتی اگر نگم هم شماها منو می کشین...
تیغه دماغم را خاراندم....
ـ من وقت ندارم برای تو تلف کنم. خوش ندارم با این سن و سال کتک خورده از اینجا بری، پس مثل بچه آدم حرف بزن
ـ نمی دونم کجاست... چندین ساله تماس تلفنی فقط با هم داریم
ـ باور کنم یه زن و شوهر فقط تلفنی باهم ارتباط دارن؟
ـ می خوای باور کن، می خوای باور نکن!
ایستادم، کتم را پوشیدم
romangram.com | @romangram_com