#تارا_پارت_79
لبخند مادرانه رز دلم رو گرم می کردو بهم قوت قلب می داد.
چند روزه آنالیا زنگ نمی زنه!
فشار دستی روی بازوم که سعی داره به تنم فرم بده من رو به خودم میاره.
کارلوس ـ حواست به من هست کایا ؟
سری تکون می دم و به حرف هاش عمل می کنم.
ـ دست چپت رو بزار روی کمرت، دست راستت رو کمی حالت بده و روی کمرت بزار...
عمل می کنم، مثل عروسک کوکی هر چی رو که میگه انجام می دم.
موهام رو، روی شونه راستم میریزه و فاصله میگیره....
ـ آها همینطور عالیه عسلم، لبخند بزن و به دوربین نگاه کن.
#131
( دیوید )
باور نمی کردم دختری که انتخاب شده،کایا باشه!
برای لحظه ایی بادیدن چهره اش همه چیز رو از یاد بردم...انگار فراموش کردم که اون کیه و چرا سر راه من قرار گرفته.
اما تمام اینا فقط چند ثانین طول کشید تا به خودم اومدم،یادم اومد که اون دختر باعث تمام تنهایی دوران کودکی من بوده، یادم اومد غیب شدن مادرم تنها دلیلش آرامش این دختره....
تمام مدت زمان فیلم برداری نگاهش رو ازم میدزدید.
می دونستم که از نگاه کردن به چشم هام می ترسه، هدف من همین بود!
ترسوندنش....نابود کردنش...با خاک یکسان کردنش!
آروم،آروم... اونقدر آروم که درد سوختنش رو حس نکنه!
این دختر زیبا بود، معصوم و شکننده.... به راحتی می شد با یه حرکت،نابودش کرد.
اما نه! همه چیز باید به مرور زمان حل می شد. این یه تصویه حساب بین من و تارا بود....
#132
بعد ازاتمام فیلم برداری،تک تک خسته نباشید گفتن و متفرق شدن.
حالا وقتش بود! کتم رو پوشیدم آروم به سمتش قدم برداشتم...ترسا( گریمور) مشغول تجدید میکاپش بود، پشت سرش ایستادم و با لبخند عمیقی گفتم:
ـ عالی بود کایا
چرخید، اونقدر سریع که صدای مهره های گردنش رو شنیدم!
این دختر حتی از صدای من وحشت داشت، پوزخندم رو کنترل کردم و ادامه دادم:
ـ فکر نمی کردم استعداد مادلینگ داشته باشی
سیب گلوش تکون خورد اما حرف نزد،انقدر ترسیده بود که وحشت رو از چشم هاش می خوندم، یعنی من انقدر ترسناک بودم؟!
ترسا با یه عذر خواهی کوتاه دور شد، حالا تنهامن بودم و اون...اجزای صورتش رو تک به تک نگاه کردم و گفتم:
ـ با آرایش قابل تحمل تر می شی
وحشت از چشم هاش رفت و عصبانیت جاشو گرفت.
ـ شما همیشه اینطور از ادم های دور برتون تعریف می کنید؟
صداش میلرزید... خونسرد دستمو توی جیب شلوارم فرو بردم و گفتم:
ـ اشکالی داره؟
ـ نه
ـ خوبه!
صدای جمیلا روی عصابم خط کشید، اما مهم نبود،من به هدفم رسیده بودم!
romangram.com | @romangram_com