#تارا_پارت_78




مقابلم ایستاد و به روم لبخند زد، انگار با لبخندی که زد از بهت خارج شدم.لبخند خجولی زدم و خودم رو بهش سپردم، گردنبند مروارید رو دور گردنم انداخت و خیلی اروم موهام رو پشتم ریخت، توی کارش حسابی وارد بود.

خم شد و کفش های پاشنه بلند مشکی رو کنار پام گذاشت.

بی حرف عقب کشید و منتظر شد،کفش هارو پوشیدم و همراهش از اتاق خارج شدم.



ازشدت استرس،تپش قلبم رو حس نمیکردم.

به پوشیدن این کفش ها به لطف آنالیا و مهمونی های شبانه اش عادت داشتم!



خیلی اروم قدم برداشتم و راهری رو که طی می کرد رو طوطی وار طی کردم،حس اردکی رو داشتم که مادرش رو دنبال می کنه!

عجیب بود، راهرو هایی که طی می کردم خلوت بودن!

انگاری این راه خاص بود.مقابل اتاقی ایستاد و بدون در زدن وارد شد، آب گلوم رو با ترس بلعیدم و وارد اتاق شدم.



خدای من این اتاق چقدر شلوغ بود!



کارلوس با ذوق به سمتم اومد و دستمو کشید،تعادلم رو حفظ کردم و تقریبا باهاش هم قدم شدم.



#130





وسط سالن ایستاد و رو به همه بلند گفت:



ـ اینم پرنسس امسال برند،رزسیاه



همه دست از کار کشیدن و سرتاپامو با دقت نگاه کردن انگار که یه ادم فضایی رو مقابلشون می دیدن.



سنگینی نگاهی رو حس می کردم، اما خجالت در برابر اون همه نگاه خیره مانع کنجکاویم می شد.





ـ عسلم خجالت نکش، این همه ادم منتظر دیدن تو بودن



نفسم رو حبس کردم و به اطرافم نگاه کردم، اون همه سیستم و دوربین فیلم برداری،منتظر من بودن؟!

خدایا خودت به دادم برس ....





ـ خیله خب حرف دیگه بسه، برید سر کارتون تا فیلم برداری رو شروع کنیم.



لحظه ایی نگاهم با دو گوی آبی آشنا گره خورد و تنم یخ بست، استرس و آدرنالین خونم به اوج رسید .

خودش بود،با همون نگاه مرموز، با همون خیرگی و سردی همیشه!

دیویدلوکاس....

نکنه کسی که رز ازش بعنوان شریک حرف می زد اونه؟

وای نه خدای من، من چطور می تونم تحملش کنم....



با پیچیده شدن عطر آشنایی،نگاه ازش گرفتم وبه دختر ها که همراه رز وارد اتاق شدن خیره شدم.



هوا به ریه هام رسید و تنم گرم شد.



دست تکون میدادن و لبخند می زدن اما من تنها به زدن لبخند محوی اکتفا کردم، انگار جمیلا حالم رو درک کرد....



افراد سر راهش رو کنار زد و مقابلم ایستاد، بی حرف بغلم کرد و دم گوشم لب زد:



ـ آروم باش کایا، اون همین رو می خواد.





چی رو می خواست...؟!



کمرش رو چنگ زدم



ـ هیش، آروم دختر آروم، نفس عمیق بکش رو با اعتماد به نفس جلو برو.

نذار شکستت بده دختر، اجازه نده ....



فاصله گرفت به چشم هام خیره شد.



ـ شنیدی چی گفتم کایا؟



ـ باشه



کارلوس جلو اومد و جمیلا رو کنار زد، کم کم دورم خالی شد و همه سر جاهاشون مستقر شدن.



نگاه مغرور دیوید رو می دیدم.



لبخند های دلگرم کننده دوستام رو می دیدم.


romangram.com | @romangram_com