#تارا_پارت_77
تعجبم بیشتر شد.....
ـ که این طور! به این سرعت اتاق فیلم برداری رفتن؟
خندید....
ـ راستشو بخوای کنجکاو شدم این دختر رو ببینم.
صدای پوزخند بلند جمیلا روی عصابم خط کشید، خونسردی چهره ام را حفظ کردم و راه خروج اتاق را پیش گرفتم.
ـ من یه سر به اتاق فیلم برداری بزنم،و این دختر که نظر کارلوس رو به خودش جلب کرده رو ببینم.
ـ باشه...
ـ باید زیبا باشه!
ـ به سلیقه کارلوس شک نداشته باش!
ـ قطعا همینطوره
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و راه اتاق فیلم برداری رو پیش گرفتم.
دستگیره رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم، همه دست از کار کشیدن و به نشانه ادب ایستادند. با لبخند محوی فقط به تکون دادن سرم اکتفا کردم و بین جمعیت دنبال اون دختر گشتم، عجیب بود که نبود!
کارلوس صندلی پشت دوربین رو برام مرتب کرد و گفت:
ـ خوش اومدی دیوید جونم، لیا بشین تا شروع کنیم...
دکمه کتم رو باز کردم و به دستش دادم.استین های پیراهنم رو مرتب کردم و پشت دوربین نشستم.
ـ همه چیز مرتبه؟
ـ اره خیالت راحت....
ـ پس کجاست این دختر که اونقدر جذبش شدی که مبخوای مدل اصلی طرح هات باشه...
ـ میاد الان میبینیش، انقدر جیگر و خانومه که نگو....
لبخند زدم و دستی به صورتم کشیدم.
ـ خیله خوب کارلوس، وقت رو تلف نکن....
#128
( کایا )
از شدت استرس تنم یخ بسته بود، اروم وارد اتاق شدم و به دورم نگاه کردم.
این اتاق شگفت انگیز بود!
پر از لباس و کاور های شیک چ برند.
کارلوس لباسی رو به دستم داد و گفت:
ـ بیا عسلم، تنت کن و زود بیا الان آماندا میاد کمکت که اماده بشی..
سرمو تکون دادم و رفتنش رو نگاه کردم، به محض بسته شدن در اتاق نفس حبس شدمو خارج کردم و مشغول شدم...
بالاتنه مشکی و ساده با استین های بلند و دامن کوتاه و عروسکی با زمینه سفید و طرح های سرخ.
قشنگ بود، لباس توی تنم نشسته بود و نمای فوقولاده ایی به تنم داد.
خیلی اروم موهام رو دورم ریختم و مقابل ایینه قدی ایستادم.
بلندای دامن لباس تا یه وجب بالای زانوم بود و پاهامو به نمایش می زاشت.
ضربه ارومی به در خورد و دختر ریزه میزه ای وارد اتاق شد.
#129
به ظاهر همون دختری بود که کارلوس دربارش گفته بود.
romangram.com | @romangram_com